پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دوستت دارم و میدانم که کامل نیستیبهترین مرد دنیا نیستیبی عیب ترین نیستیبا محبت ترین و عاشق ترین نیستیوزیر و وکیل و سفیر هم نیستیاما دلم میخواهد بدانمت، بخوانمت و حست کنم.دوست داشتن چنین چیز بی منطقی ست عزیزمچرتکه برای انداختن ندارد .دوست داشتن آن دلقک دیوانه ای ست که سر ظهر تابستانی جمعه، پوتین هایش را می پوشد و برای چیدن انارهای باغ همسایه به دریا می رودهمین اندازه بی منطقهمین اندازه هیجان انگیز...
اگر خدا روزی از من بپرسد در دنیای من چه لذت هایی بردی ؟من قطعا به او خواهم گفت لحظاتی در دنیایت وجود داشت که نباید با هیچ چیز دیگر عوضش میکردم و آن ساعت چای خوردن با آنهایی بود که دوستشان داشتم ....
گلها و دلها چه شبیه اند. یک بار که پژمرده شوند دیگر به زندگی برنمی گردند.......
راه صبح از شهراز خانه ی من میگذرد...از باغهای انگور و از خیابانهای خلوت...مهم نیست دیشب چقدر تاریک و نامفهوم، صبح با یک بغل روشنایی از راه می رسد...یعنی هنوز هم میشود که امید داشت....
گاهی دلم برایت تنگ میشود .انگار ناگهان یک نخ از دل کشیده شود میان یک کار عادی بیادم می آیی و چند ثانیه از کار دست می کشم . ناگهان احساس میکنم یک بغض میان گلویم رسوخ میکند اما به خودم می آیم و میگویم به کارت برس ...دلت اگر تنگ شود بین گلوی خودت را می فشارد.به کارم می رسم در حالی که حس میکنم گوشه ی چشمم خیس تر از قبل شده ست......
جمعه حال خوب میخواهد .دل روشندل روشن معنی اش زندگی بدون مشکل نیست،اصلا مگر زندگی هم بدون مشکل و سختی میشود؟دل روشن یعنی آرامش نسبی،یعنی وجدان آسوده یعنی دنبال شر نگشتن یعنی مراقبت از همان چهارتا خیر زندگی ..من برای هر جمعه ات دل روشن آرزو میکنمباشد که دنیایت زیباتر شود....
دلم صحرای بی آب وعلفی بودامدی اولین جوانه ی گل سرخ زده شد..باران بارید صحرا دشتی سبز شد..و تو همان تک درخت ایستاده میانه ی دشت قلبم بودی که آشیان صدها فاخته ی دل آشوب شده بود...همین برای دوست داشتنت کافی نیست؟...
همه زنها ..در زندگیشان دارند شبی را که درآن سخت مرده اند.نفسشان قطع شده دلشان از حرکت ایستاده و تمام شده اند...اما صبح همان زنها ازخواب برخاسته اند دوش گرفته اند ارایش کرده اند و رفته اند پی کار و زندگیشان ..این است که زنها بلدند بمیرند.تمام کنند...و کتابی را ببندند ...ولی بازهم زندگی کنند....
بنظرم نور از بهترین هدایای الهی به آدمهاست .سبک ست ملایم ست آرام مثل یک جریان آهسته ی باد وارد اتاقت می شود و مثل یک حریر جادویی روی همه چیز می نشیند.کافیست گاهی بروی کنار پنجره روی زمین دراز بکشی از آسمان نور بگیری و به زمین پسش بدهی، و همراه آن نور اندوه و نگرانی ها را نیز به زمین بسپاری خواهی دید که زندگی بعضی وقتها ،البته که بعضی وقتها خیلی سخاوتمند ست ....
آری با یک گل بهار نمی شود . ولی تو بخند تا زمستان شرمنده شود......
تو صبر کن ...شاید سخت باشد اما ممکن ستبلاخره یک روز یک جایی کاکتوس زندگیت شروع به گل دادن می کند .....
آن زمانها تلفن کم بود..اما ادمهای زیادی بودند که دلمان میخواستبهشان زنگ بزنیم و یک دل سیرحرف برنیم.حالا تلفن ها زیاداست اماآدمهای معدودی هستندکه دلمان حرفهایشان رامیخواهد......
️جانا کمی بخند ! چای صبح ️بدون قند نمی چسبد.! ️️️...