دلتنگی آدمو مثل چای مونده تلخ میکنه...!
تلخی اخلاق را اندام موزون حل نکرد استکانم شد کمر باریک و چایم تلخ ماند
اون که تو خودخواهی هات مرد... دل من بود...
کودک درونم به قاتلی تبدیل شده.... بعد تو هر کسی که می آید او را می کشد...
سهم من از یک یاد هر شش ساعت یک فنجان دلتنگی تلخ است...!
بعد مرگم شعر هایم را بخوان تا بشنوی / سرگذشتم تلخ تر از درگذشتم بوده است
چه میشود اگر همه چیز یک توهم باشد و هیچ چیز وجود نداشته باشد؟ در این صورت، مسلما من برای فرشم زیادی پول دادهام.
و چه چیزی تلخ تر از این که آمده بودم بمانم و تو بدرقه ام کردی...
از ارثیه خانوادگی فقط بیماریاش به ما رسید!
چه رفتن ها که می ارزد... بهبودن های پوشالی!
شب مهتاب همان به که ز اندوه بمیری تو که با ماه رخی وعده ی دیدار نداری...!
رفتم که او را ببینم آنها را دیدم...!!
جنگ باشد قحطی باشد قهوه ام تلخ باشد سرد باشد چه اهمیتی دارد تو باشی همه چیز خوب است …
تلخ شد طعم شیرین شعرهایم افتاد شکست فنجان سفید گل مشکی
ماییم و خزانی و دل بی برو باری گور پدر باغ و بهاری که تو داری
نفس خائن زندگی را تلخ بر من کرده است/ وای بر آن کس که دزدش در درون خانه است