جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
درین گیتی سراسر گر بگردی خردمندی نیابی شادمانه...
ای روزگار دل شکن هر دَم مرا سنگی مزنمن سنگ ها در لقمه نان، دندان به دندان دیده ام...
اثر ظلم محال است به ظالم نرسدناله پیش از هدف از پشت کمان می خیزد...
بر دیدهٔ من خندی کاینجا ز چه می گرید گریند بر آن دیده کاینجا نشود گریان...
آنک به دل اسیرمش در دل و جان پذیرمش گر چه گذشت عمر من باز ز سر بگیرمش...
صبر پرید از دلم عقل گریخت از سرمتا به کجا کشد مرا مستی بی امان تو...
موی سر کردم سفید اما خیالت در سر است آتشی پنهان ته این توده ی خاکستر است...
دو عالم را به یک بار از دل تنگ برون کردیم تا جای تو باشد...
از رهگذرها غیر اندوهی نمی مانداز خرمن گل های بادآورده جز بویی...
دکتر که دید اُفت فشارم همیشگی است دست تو را گرفت و به دستم فشار داد...
من در غم تو؛ تو در هوای دگری!دلتنگِ تو من، تو دلگشایِ دگری!...
چه غریب ماندی ای دل! نه غمی ، نه غمگساری نه به انتظار یاری ، نه ز یار انتظاری...
درمان دل ما نشود جز به تبسمعشاق تو بیمار همین طرز علاج اند...
می برد از هوش پیش از آمدن بویش مرانیست جز حسرت، نصیب دیده از رویش مرا...
مردن عاشق ،نمی میراندشدر چراغی تازه می گیراندش...
گفتم این کیست که پیوسته مرا می خواند خنده زد از بنِ جانم که منم، ایرانم...
ای سرو بلند قامت دوستوه وه که شمایلت چه نیکوست...
ای که ز دیده غایبی در دل ما نشسته ایحسن تو جلوه می کند وین همه پرده بسته ای...
تا من بودم نیامدی، افسوس!وانگه که تو آمدی، نبودم من...
به آرزو نرسیدیم و دیر دانستیمکه راه دورتر از عمرِ آرزومندست...
قسم به عشق بزرگم!قسم به جان عزیز! گرانبهاتری از هر چه در جهان عزیز...
رفتی اما کاش، می دیدی که قلبی ناگریزدر حصار سینه ام تنهای تنها مانده است...
این دو روز زندگی روی مدار سرعت است لحظه دلتنگی اما ثانیه یک ساعت است...
آن سر زلفش که بازی می کند از باد عشق میل دارد تا که ما دل را در او پیچان کنیم...
گر بسوزی بند بندم از جفامن وفای تو به جان دارم به جان...
آی مردم ،همه ی درد من این است؛دلش با همه خلق جهان ساخته الا دل من...
ما را سریست با تو که گر خلق روزگاردشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم...
در دفترِ زمانه فتد نامش از قلمهرملتی که مردم صاحب قلم نداشت...
گر نرخ بوسه را لب جانان به جان کند حاشا که مشتری سر مویی زیان کند...
عشق را در قالب یک جمله می گویم به تو یک نفر را می پرستی و نمی دانی چرا؟!...
مثل تاجی به سرم مینهمت دلبر جان تو بلایی و چه زیبا به سرم می آیی...
دل از من بُرد و روی از من نهان کرد خدا را با که این بازی توان کرد...
از تو آنی، دل دیوانه من غافل نیستاین که در سینه من هست تو هستی دل نیست...
مشروط به چشمانِ تو این ترم قبولمدانشکده ی عشق و هنر، خانه ات آباد...
تلخی عشق از تظاهرهای شیرین بهتر است سیلی مادر کجا و بوسه ی نامادری!...
با ما نفسی بنشین کان روی نکو دیدنهم چشم کند روشن هم عمر بیفزاید...
ای ماهروی حاضر غایب که پیش دل یک روز نگذرد که تو صد بار نگذری...
عشق زیباست ولی قدِّ همین زیبایی مردن و زنده شدنهای فراوان دارد...
در دایره جان وجهان چرخ زدمدیدم که فقط نقش خدا هست،رفیق...
باورت می شود آیا گل داوودی منعاقبت عشق تو شد باعث نابودی من...
فراقم سخت می آید ولیکن صبر می باید که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم...
در دام هر که رفت ، شریک غمش منماز بند هرکه رست، من آزاد می شوم...
با هر دلی که شاد شود شاد می شومآباد هر که گشت، من آباد می شوم...
هنوز هم برای تو، برای لحظه هایمانبه هر چه امتحان شوم _قسم به عشق_ حاضرم...
ستاره ای نه مهی نه فرشته ای نه گلی نهکه هرچه گویمت آنی چو بنگرم به از آنی...
قهوه ای تلخ است گاهی روزگارانم ولی یک نگاه ناز تو آن را چه شیرین میکند...
بعد تو در شهر دیگر دختری زیبا نبودمثل احساس از دلم انصاف را هم برده ای...
من سرم را شیره میمالم که یادت نیستمپشت حجمی بیخیالی دوستت دارم هنوز...
پرواز نمی خواهم، از بس که قفس زیباستمن مشتری حبست، این حصر حصاری چند؟...
کاش می گفتم به تو این دل که با خود می بریروزگاری دلبری می کرد و خاطر خواه داشت!...