جمعه , ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید دیگر چگونه عشق تو را آرزو کنم...
سال نو آمد به یمنِ جشنِ نوروز و بهارسبز بادت حال و پرِ لبخند و نیکو روزگار...
چون چهرهٔ صبح، شادمان باش تا چند ملول مینشینی...
سوخته لاله زارِ من رفته گل از کنارِ منبی تو نه رنگم و نه بو ای قَدَمَت بهارِ من...
بساز ای یار با یاران دلسوزکه دی رفت و نخواهد ماند امروز...
میرود کز ما جدا گردد، ولیجان و دل با اوست، هرجا میرود...
دانم که اشکِ گرمِ تو دیگر دروغ نیست:چون مرهمی، صدای تو، با دردِ من یکی ست...
ما هیچ تر از هیچ پی هیچ دویدیمجز هیچ در این هیچ دگر هیچ ندیدیم...
من گرفتم که قمار از همه عالم بردیدست آخر همه را باخته می باید رفت...
زمانه ای ست پُر از شوق، هر زمان که تو باشیگذشته چیست؟ چه آینده ای؟ به جز تو چه حالی؟...
دلم گرفته و میلی به اجتماع ندارمشبیه سایه ی ظهرم که ارتفاع ندارم...
این عشق چه دارد که همه عالم و آدماز عشق پشیمانند و بی عشق پریشان...
اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزمکه خلاص بی تو بند است و حیات بی تو زندان...
زهر است عطای خلق، هر چند دوا باشدحاجت ز که میخواهی، جایی که خدا باشد؟!...
زهی صبحی که او آید نشیند بر سر بالینتو چشم از خواب بگشایی ببینی شاه شادانی...
بر من این جا تو اگر عرضه کنی هشت بهشت ندهم دل به بهشت تو، که دیدار اینجاست...
تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق که نامی خوش تر از اینت ندانم...
فصل تنهایی من کاش به آخر برسد دل دور از وطنم باز به دلبر برسد...
خود گمان دارد که بختش خفته است در بلاها حکمتی بنهفته است...
عجب نیست بر خاک اگر گل شکفت که چندین گل اندام در خاک خفت...
شرمنده از آنیم که در روز مکافات اندر خور عفو تو نکردیم گناهی!...
من به خط و خبری از تو قناعت کردمقاصدک کاش نگویی که خبر یادت نیست...
چون وا نمی کنی گرهی، خود گره مشوابرو گشاده باش چو دستت گشاده نیست...
خاطرات کودکی زیباترند یادگاران کهن ماناترند...
من به دنبال نگاهی بودم و پیدا نشدخواستم زیبا شود این زندگی٬زیبا نشد...
در انتظار تو می میرم و در این دم آخردلم خوشست که دیدم به خواب گاه به گاهت...
امروز نه آغاز و نه انجام جهان استای بس غم و شادی که پس پرده نهان است...
مشتاق توام با همه جوری و جفاییمحبوب منی با همه جرمی و خطایی...
بعد نومیدی بسی اومیدهاستاز پس ظلمت بسی خورشیدهاست...
همونجوری که اسم اتحاد قطره، بارانه شکوه حاصل جمع همه اقوام، ایرانه...
ای صنم خورشید تابان منی در جهان جان چون جان منی...
خوشم که عشق نکرد امتحان پروازمشکسته بالی من در قفس نهان گردید...
زندگی بی عشق یعنی باتلاق آرزوبی تو رود زندگی مرداب باشد بهتر است...
یار جستم که غم از خاطر غمگین ببردنه که جان کاهد و دل خون کند و دین ببرد...
خوش گلشنی است حیف که گلچین روزگار فرصت نمی دهد که تماشا کند کسی...
برشکست از من و از رنج دلم باک نداشت من نه آنم که توانم که از او برشکنم...
به دلم وعده ی دیدار تو دادم اماسهم قلبم ز تو آن قاب لب طاقچه بود...
ای دوست! جهان دمی ست و آن دم هیچ است بر عمر مبند دل، که آن هم هیچ است...
و دراین عمر که تنها سر ناکامی داشت با همه درد نجیبیم خدا می داند...
یک امروز است ما را نقد ایامبر او هم اعتمادی نیست تا شام...
خُنُک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش بِنَماند هیچش اِلّا هوس قمار دیگر...
خرمنی در دامن صحرای محشر سبز کردهر که مشت دانه ای در رهگذار مور ریخت...
نهال آرزو در سینه منشان گر خردمندی که داغ حسرت آرد بار باغ آرزومندی...
زندگی طوفان سختیهاست اما چاره چیست؟ در دل طوفان شبیه بادبادکها برقص...
چمدان بسته ام از “”خواستنت”” کوچ کنم تا “”نبودت”” بروم گور خودم را بکنم...
منم ستاره ی شام و تویی سپیده ی صبحهمیشه سوی رهت چشم انتظار من است...
توان با شوق کوهی را زجا کند فسرده خار نتواند ز پا کند...
بر دوستان رفته چه افسوس می خوریم؟ با خود اگر قرار اقامت نداده ایم...
آزرده از دل خود و بازیچه ی توایمما ساده نیستیم؛تو اهل سیاستی!...
دلدار ،دلی خواست و دل برد و دلم رفتدل دادم و دل بستم و دل کند چه راحت...