پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
شب ز نور ماه روی خویش را بیند سپیدمن شبم تو ماه من بر آسمان بی من مرو...
می رود قافله عمر به سرعت امروزما در اندیشه آنیم که فردا چه کنیم...
ضعیفان را به چشم کم مبین گربینشی داری که گاهی کشوری زیر و زبر از آه می گردد...
دفعِ غمِ دل نمی توان کرد الا به امیدِ شادمانی...
گاه گاهی یاد ما کن ای رفیقمیرسد روزی که بی هم میشویم...
برق خورشید نگاهت که به چشمم تابید عشق، نوشید از آرامش ِ دل، گلخندی...
چَشمِ شهریوری ات روشن باد مِهرَت آمد ، قدمش آذین کن...
مرگا به من! که با پر طاووس عالمییک موی گربه ی وطنم را عوض کنم...
می کند وعده ی دیدار به فردا ، امروزیار، دانسته که امروزِ مرا فردا نیست...
خداحافظ گل زیبای من اما بدان گل هماگر ورچیده شد از دست خواهد داد رنگش را...
از کاسه ی شکسته نَخیزَد صدا دُرُستاحوالِ ما مَپُرس که ما دل شکسته ایم...
حیرت هرکس درین عالم به قدر بینش است هرکه بیناتر درین هنگامه، حیران بیشتر...
عشق تو میکشاندم شهر به شهر، کو به کومهر تو می دواندم پهنه به پهنه، سو به سو...
وقتی تو رفته باشی ، کامل نمی شود عشق بعد از تو تا همیشه ، این قصّه ناتمام است...
هر که سبز آمد برون، آباد نیستشعله می رقصد، ولیکن شاد نیست...
احسان هنری نیست به امّیدِ تلافینیکی به کسی کن که به کارِ تو نیاید...
اگر گرد کسی بسیار گردیاگرچه بس عزیزی خوار گردی...
ترا، ای چرخ، بسیار آزمودمهمانی و همانی و همانی!...
یک دم غنیمت است بنوشان و می بنوش صبح امید شام تو شد شد نشد نشد...
به قرن ما همی لیلی نباشددوام عاشقی خیلی نباشد...
بر من که روی ماهِ تو را فاش دیده ام از روزِ اولِ رمضان، روز عید بود!...
گرچه در چشم خلایق خسته و کم طاقتیمخلوتی داریم و حالی خوش که با آن راحتیم...
چنان روح مرا تسخیر خود کردی که میدانمتو از من کم شوی چیزی ز من برجا نمی ماند...
به یادِ رفتگان و دوستداران موافق گَرد با اَبرِ بهاران...
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید دیگر چگونه عشق تو را آرزو کنم...
سال نو آمد به یمنِ جشنِ نوروز و بهارسبز بادت حال و پرِ لبخند و نیکو روزگار...
چون چهرهٔ صبح، شادمان باش تا چند ملول مینشینی...
سوخته لاله زارِ من رفته گل از کنارِ منبی تو نه رنگم و نه بو ای قَدَمَت بهارِ من...
بساز ای یار با یاران دلسوزکه دی رفت و نخواهد ماند امروز...
میرود کز ما جدا گردد، ولیجان و دل با اوست، هرجا میرود...
دانم که اشکِ گرمِ تو دیگر دروغ نیست:چون مرهمی، صدای تو، با دردِ من یکی ست...
ما هیچ تر از هیچ پی هیچ دویدیمجز هیچ در این هیچ دگر هیچ ندیدیم...
من گرفتم که قمار از همه عالم بردیدست آخر همه را باخته می باید رفت...
زمانه ای ست پُر از شوق، هر زمان که تو باشیگذشته چیست؟ چه آینده ای؟ به جز تو چه حالی؟...
دلم گرفته و میلی به اجتماع ندارمشبیه سایه ی ظهرم که ارتفاع ندارم...
این عشق چه دارد که همه عالم و آدماز عشق پشیمانند و بی عشق پریشان...
اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزمکه خلاص بی تو بند است و حیات بی تو زندان...
زهر است عطای خلق، هر چند دوا باشدحاجت ز که میخواهی، جایی که خدا باشد؟!...
زهی صبحی که او آید نشیند بر سر بالینتو چشم از خواب بگشایی ببینی شاه شادانی...
بر من این جا تو اگر عرضه کنی هشت بهشت ندهم دل به بهشت تو، که دیدار اینجاست...
تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق که نامی خوش تر از اینت ندانم...
فصل تنهایی من کاش به آخر برسد دل دور از وطنم باز به دلبر برسد...
خود گمان دارد که بختش خفته است در بلاها حکمتی بنهفته است...
عجب نیست بر خاک اگر گل شکفت که چندین گل اندام در خاک خفت...
شرمنده از آنیم که در روز مکافات اندر خور عفو تو نکردیم گناهی!...
من به خط و خبری از تو قناعت کردمقاصدک کاش نگویی که خبر یادت نیست...
چون وا نمی کنی گرهی، خود گره مشوابرو گشاده باش چو دستت گشاده نیست...
خاطرات کودکی زیباترند یادگاران کهن ماناترند...
من به دنبال نگاهی بودم و پیدا نشدخواستم زیبا شود این زندگی٬زیبا نشد...
در انتظار تو می میرم و در این دم آخردلم خوشست که دیدم به خواب گاه به گاهت...