پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
گر سیاست طلبانبگذارند که بابا برسد نان می داد اگر از جنگ گذر می کردیمکودک از داغِ نبودیِ پدرسر صبح ؛ جایِ تحصیل و خوشی سرگردانمی شود راهی این شهر مریضچه بلوغی شود این بی پدریکودکی با حسرت کودکی از سر بی مهری مامی کُشد عاقبت این کودک و این جامعه رابلدی ؛ آرزو کردن را ؟!چه کسی میداند که تهِ واژه یِ امید کجاست؟چه مجالی دادیم به سیاست طلبان !و جهانی که به ظلم همچنان پابربجاستکاش روزی برسدکه زِ گیتی زِ محبت و زِ مهر سر...
هر روز جراحت های ناشی از تیغه های تیز ظلم را دیدیم و سکوت کردیم؛ هنگامی که با جمله مرد که گریه نمی کند بغض های زیادی را در گلو به سختی سرکوب کردیم و احساساتی را در پس آن بغض ها و اشک های ریخته نشده دفن کردیم، معنای غیرت را برایشان تغییر دادیم و خشونت را جایگزینش کردیم؛ ظلم کردیم به دخترانی که حق آزادیشان را سلب کردیم و آن ها را اسیر تعصبات و افکار پوسیده خودمان کردیم، هر روز در گوششان نجوا کردیم تا بدانند، دخترها بلند نمی خندد، حق تنها بیرون رفتن...
نامه ای از روی ماه برای کره زمینهر روزی که در این کره می گذشت چیز های جدیدی تجربه می کردم که باعث می شد بزرگ شوم..!در این دنیا بیشترین چیزی که بود ظلم بود مهربانی بود اما کم بود هر روز کودکانی را می دیدم که برای اینکه بتوانند زندگی کنند باید بار ها التماس می کردند و شب ها گرسنه می ماندندو در سرما می خوابیدنددست های کوچکشان رابه زور به شیشه های ماشین های شاسی بلند حاجیان می رساندندالتماس می کند : آقا… آقا “دعا ” می خری؟و بعضی حاجی ها...
سرشت طبیعت،تکامل رشد انسانآفریدگار نظم بی شمار،دید دو هستی،نور بیکران فقط او داند آخر زمان،اول خلقت بر زمین داد جان،از دریا بخشید،سخاوت چون کوه،چشمه ها یی جوشان را در دل آن،جویباران سرازیر در میانه درختان، سبزه زاران،گل رویید عطر آنان،قوت خاک بیشتر شد رشد پیچیده تر شد،از اقیانوس درخشان،نطفه ای را بر خاک بخشید،خاک همچو او را بر تکامل در چرخ ندید،با او جوشید،نور خورشید در شهادت،دید رشدی شد انسان،صاحب خاک اختیار داد بر تکام...
ظلمِ بی حد، تمامِ دنیا را،/ کرده تاراج و رفته از هر جا/التهابی که می سروده، از،/ حسّ نابی که محوِ فریادی ست/شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
زندگی برای من قشنگه. خیلی چیزای دیگه توش هست که من دلم میخواد ببینم.میخوام بمونم ببینم ظلم تا چه حد پیش میره.میخوام بمونم و ببینم آدم تا چه اندازه قوه ستم کشیدن داره. میخوام بمونم و تمام رنگهای رنگین کمون دروغ رو ببینم. میخوام بمونم و بنویسم.میخوام مردمو بشناسم. تو خیال میکنی شناختن آدمای خوب و بد خودش کم کیف داره؟ سنگ صبور/صادق چوبک...
مکان هایی در جهان تهی از خداوند است این چند حقیر و کوچک هستند پذیرای ظلم و ستم شدنداختیار داشتند، اما انسان نشدندهرگز قلبشان برای عشق نبود! بلکه برای ظلم و ستم است....
بی گناهی گر به زندان مُرد با حال تباهظالم مظلوم کش هم تا ابد جاوید نیست...
اثر ظلم محال است به ظالم نرسدناله پیش از هدف از پشت کمان می خیزد...
من زیاد به اهل قبور و به عبارت خودم بیداران و زنده هایی که دیگر بعد مکان و زمان ندارند سر میزنم به خصوص شهدای وطن، فارغ از اعتقادات مذهبی .....وقتی به نوشته های روی سنگها نگاه میکنم اولین چیزی که به ذهنم میاد اینه که خوشا به سعادتتون که چه باشکوه این دنیا رو ترک کردید ...حالا خوره ذهنم شده ،فرداها ما بمیریم ،آیندگان اگر از روی قبور ما گذر کنند چه خواهند گفت ؟؟!!خواهند گفت : اینها بی عرضگان و بردگان مدرنترین عصر حاضر بودند ؟ یا اینان همانهایی...
دل شکستی و نگفتی که خدایی دارداز پس حادثه ها کار تو را می بیندمن به گردی زمین معتقدم میبینیکه خدا بال و پر ظلم تو را می چیند...
و به راستیچه چیزی جز یک خوابِ عمیق و ابدی،می تواند چشم ها را روی ظلم و نابرابری های جهان ببندد؟مونس آهنگری...
گناه کار ...کسی نیستکه........تکالیف دینی اش راانجام نمی دهدگناه کار واقعی کسی استکه در برابر ظلم سکوت می کند....
ای دیو سپید پای در بند!ای گنبد گیتی! ای دماوند!از سیم به سر یکی کله خودز آهن به میان یکی کمر بندتا چشم بشر نبیندت رویبنهفته به ابر، چهر دلبندتا وارهی از دم ستورانوین مردم نحس دیومانندبا شیر سپهر بسته پیمانبا اختر سعد کرده پیوندچون گشت زمین ز جور گردونسرد و سیه و خموش و آوندبنواخت ز خشم بر فلک مشتآن مشت تویی، تو ای دماوند!تو مشت درشت روزگاریاز گردش قرن ها پس افکندای مشت زمین! بر آسمان شوبر ری بنواز...
جایی که قانون به پایان رسد، ظلم آغاز می شود....
به خواب ظلمت آلودیم شب های زلالی رادریغا ما ندانستیم قدر آن لیالی را!به جای شمعدانی های سرشار از شکوفاییکنار یکدگر چیدیم گلدان های خالی رامزار از دشت می سازند و تابوت از صنوبرهاخدایا کی به پایان می بریم این مرگ سالی را!کسی با نغمهء الله اکبر برنمی خیزدمؤذن بی سبب آشفت خواب این اهالی راجهان پیوسته تا کی بر مدار ظلم می گرددمگر در هم بریزد رادمردی این توالی را...
از زمانی که دنیا وجود داشته، ظلم هم وجود داشته است....
سرم را نه ظلم خم میکند و نه ترس!سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم میشود مادر…...
این چه ظلمیست بر منکه در خلوت تنهایی امهمیشه یاد آنهایی میفتمکه خود باعث این تنهایی شده اند....
ظلم است مرهم لطف از ما دریغ کردنچون داغ سوزناکیم چون زخم دَردمندیم...
در روزگاری که به ظلم عادت کرده این چندمین پاییز است که ما دفن شده ایم...
پدر من ،۲۵ سال پیش حق طلاق داده به مادرم..ازش دلیلشو پرسیدم گفت :وقتی یه زن دلش باهات نباشه ونخواد که توی زندگیت باشه ،با اجبار نگه داشتنش؛ظلم به خودته …...
کسی که حضورت را ندید!بگذار تا ابد با جای خالی ات دست و پنجه نرم کندگاهی رفتن و نبخشیدن لطف است نه ظلم!...
.بیگناه ﭘﺎﯼ ﺩﺍﺭ ﺭﻓﺖ ...ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺴﺖ ﺑﺎﻻﯼ ﺩﺍﺭ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﻓﺖ !ﭼﺎﻗﻮ ﺩﺳﺘﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺪ ...ﻭ ﻣﺤﺒﺖ ﺧﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﮔﻞ ﻧﮑﺮﺩ ...ﻫﻤﺎﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺩﻭﺭﯼ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩ ...ﺩﺭ ﻭ ﺗﺨﺘﻪ ﻫﻢ ﺍﺻﻼ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺟﻮﺭ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ ...ﺑﺎﺭ ﮐﺞ ﻫﻢ ﭼﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺭﺳﯿﺪ ...ﺑﻪ ﺩﻋﺎﯼ ﮔﺮﺑﻪ ﮐﻮﺭﻩ ﻋﺠﺐ ﺑﺎﺭاﻧﯽ آمد ...ﺗﺎﺯﻩ : ﮐﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺤﮑﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﻋﯿﺐ ﮐﺮﺩ ...ﻣﺎﻩ ﻫﻢ ﭼﻪ ﺧﻮﺏ پشت ﺍﺑﺮ ﭘﻨﻬاﻥ ﻣاﻧﺪ ...ﻭ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎ ﭘﻮﻝ نیز ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﻇﻠﻢ ﻣاﻧﺪﮔﺎﺭ ﺷﺪ !!!ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺿﺮﺏ ﺍﻟﻤﺜﻞ ﻫﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺩﻧﯿ...