یکشنبه , ۱۵ مهر ۱۴۰۳
فتبارک گفتن الله بی حکمت نبودشدت زیبایی ات رب را به وجد آورده بود...
لبخند بزن به روزگاری که از نو شروع شده ، صبح یادآور زیباییهاست ...یادآورِ زندگیِ نو، شروعی نو، نگاهی نو و امیدی نو ، ردپای خدا در زندگیست ......
مامان تو بهترین زن دنیایی، سر شار از زیبایی ، شوق زندگی و ایمان. کاش من هم بتوانم حتی یک ذره شبیه تو باشم . به تو افتخار میکنم .تولدت مبارک عشق من ....
زیبایی می تواند بی رحم باشددرست شبیه چال ظریف گونه ی چپ تووقتی عمیق می خندی......
دیگه به درد نمیخوره این دنیاخشم،فقر،جنگ کُره زمین روفراگرفته!دیگه زیبایی وجود نداره........
شادترین رنگ را امروز به زندگی بزن ...اندیشهات سبز ، آسمان دلت آبی ، و قلب مهربانت طلایی ؛ زندگی زیباست اگر آن را به زیبایی رنگ بزنیم...
ارتش زیبایی ات کافیست، آرایش چرا؟!اینقدر جنگنده ! آن هم غیربومی خوب نیست...
-چہ حرفآیۍ -چہ چشمآیۍ-چہ لبخندے -چہ رویآیۍ-چہ آرومۍ-چہ زیبایۍ حآلم خوبه تو اینجایۍ...
گودی آن چاله های گونه ات یک چاه نیست پس چرا زیباییش دست کمی از ماه نیست...
صبحم عسل و ترانه و چایی شدروزم چقدر بکر و تماشایی شدهر شنبه که با نام تو کردم آغازسرتاسر هفته غرق زیبایی شد...
عشق زیباستولی قد همین زیبایی...مردن و زنده شدنهای فراوان دارد......
زیبایی زندگی به آن نیست که چقدر خوشحالی،بلکه به آن بستگی داردکه چقدر دیگران به خاطر وجودت می توانند شاد باشند....
زیبایی و سادگی زندگی معمولی را دست کم نگیر ، نمیدانی چه شوقی دارد جست و جوی لذتهای ساده ......
رضا خان هم اگر می دید با چادر چه زیبایی جهان پر میشد از قانون چادر های اجباری ....
طرح زیباییدر سر ابر استآبشاری به عظمت دریا...
خیلی دوست داشتم خوشگل میبودم که الان بگم:این زیبایی چیزی جز بدبختی واسه من به ارمغان نیاوردهولی متاسفانه هم زشتم هم بدبختمعنی ارمغانم نمیدونم چیه :)...
و این همه زیبایی و غمتقصیر تو نیستبه مادرت پاییز رفته ای......
اگه میخواى خوشبخت بشى…؛ با کلاغى ازدواج کن که دل داره!نه طاووسى که فقط زیبایى داره…!!!...
هر زنی برای لبخند زدن در آینه باید مردی را داشته باشد که با شانهی انگشتهایش، گره دلتنگی موهای بلند زنرا باز کند و بگوید که هرجور که باشی، زیبایی......
باور کنید زیبایی سیمای یک شهر رابطه ی مستقیم یا فرهنگ عمومی آن شهر است.روز فرهنگ عمومی گرامی باد...
چه نسبت با شکر داری که سر تا پای شیرینیچه خویشی با قمر داری که پا تا فرق زیبایی...
چشمای تو تعریفی اززیبایی بی حد و مرززیبایی تو فرصت نمیدهنگاه من جز تو رو ببینههر جایی باشمهر جا که باشیعوض نمیشم حالم همینه...
تو زیباییمانند ترانه ی ترکیکه دوستش دارماما نمی فهمم...
هر لحظه تمام آرزویش را دادزیبایی ظاهری رویش را دادتا من برسم به هر کجایی/ مادرتا رنگ سیاه تار مویش را داد...
اگر همه ی انسان هابه اندازه ی توانایی هایشان زیبایی تولید می کردنددیگر کسی سراغ بهشت را نمی گرفت...
سال ها بعد می فهمیآنچه به تو بر نمی گرددجوانی و زیبایی نیستآنچه به تو بر نمی گرددمنم که تو را پیر یا زشت هم می پرستید...