پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
حیف نیستبهار؛از سرِاتفاق بغلتد در دستمآن وقت تو نباشی؟...
گل شب بوی من!میخواهم تو رادر عبور عطر شبانه ام بشناسند ......
این همه از تاریکی بد نگوییدشما که فروش چراغ تانبه لطف همین تاریکی هاست...
مثل میوهی افتادهئیدلتنگممیوهئی که درختش را بریدهو بردهاند.....#شمس_لنگرودی ....
یادهای تو دریاستو من نهنگ گمشدهایکه در پی قویی ،در جویی غرق شد . . ....
از گلی که نچیده امعطری به سر انگشتم نیستخاری در دل است....
تو مثل منی برفراه میروی و آب میشوی....
به شادی مردم اعتماد مکن برفتا میباری نعمتیچون بنشینی به لعنتشان دچاری....
سراسر نام ها را گشته امو نام تورا پنهان کردم....میدانم شبی تاریک در پی استو من به چراغ نامت محتاجم......
نگاه کن چه پیر میشوندرویاهایی که تو را نیافتهجهان را ترک میکنند...
از گلی که نچیده ام..عطری به سرانگشتم نیست!خاری در دل است.....
-نه نمیتوانم فراموشت کنمزخمهای من بی حضور تو از تسکین سر باز میزنندبالهای من تکه تکه فرو میریزند......
.حکایت بارانی بی قرار استاین گونه که من دوستت میدارم.....
حیف نیستبهار از سر اتفاقبغلتد در دستمآنوقت تو نباشی؟ ️️️...
چنین که به هم آغشته ایمتو کجا خواهی بودوقتی که نباشم......
نگاه کن چه پیر می شوندرویاهایی که تو را نیافتهجهان را ترک می کنند...