بوی گل، بوی چمن،بوی شکفتن، یک طرف بوی تلخ قهوه ای در کافه با تو، یک طرف!
یک فنجان قهوه مهمان من می خواهم دقیقه ها را بخرم فال امروز عجیب در چشمانت پیداست
من چای را با دارچین دوست دارم، قهوه را با شکر، و تو را با تمام تلخی و شیرینی ات
بگذار که یک عمر فقط قهوه ببویم تا بلکه فراموش کنم عطر تنت را
چشمانت شبیه عصر های پاییزیست باران می بارد از چشمانت قهوه ای می نوشم...
چشم هایش قهوه ای بود و به حق فهمیده ام قهوه از سیگار و قلیان اعتیاد آورتر است...
. گاهی برای خوب شدن حالت نباید سمت آدما بری گزینه های امن تر ومطمئن تری نیز هست : بارون هوا موسیقی قهوه
یار شیرین زبانم چراغ خیالم... ماه زیبای من آرزوی محالم... قهوه ی چشمت افتاده در کنج فالم...
یلدا چه اتفاق قشنگیست خوب من افتاده توی قهوه ی با تو نشستنم لب می زنی به تلخی فنجان قهوه ات لب های گر گرفته ی فنجان منم منم
می شود تنهایی بچگی کرد تنهایی بزرگ شد تنهایی زندگی کرد تنهایی مُرد ولی قهوه ی غروب های دلگیر جمعه را که نمی شود تنهایی خورد !
خستگی را - چای یا قهوه؟ نه عزیزم - چشمهای تو!
جنگ باشد قحطی باشد قهوه ام تلخ باشد سرد باشد چه اهمیتی دارد تو باشی همه چیز خوب است …
قهوه قاجار را بی خود شلوغش کرده اند تیغ تیز آن نگاهت بیشتر عاشق کش است
تلخی بی کسی ام قهوه ی مر غوبم کرد