خوشبخت آن کسی ست که در قلبِ مسافرش به انتظار می نشیند تا بازگردد.
دنیا را چشم به راه گذاشت مسافری که بازنیامد
تقدیر گفته این مسافر بر نمیگردد تو ساده ای پشت سرش هِی آب میریزی...
مسافر کناری ام که پیاده شد پنجره ای گیرم آمد باقی مسیر را گریستم...
مسافران شب راهی سفرند ؛ سفری رو به سحر
تمام جاده های جهان می روند بخانه برنمی گردد مسافری که دل به جاده سپرده است !
چون نمازی به سر راه مسافر شده ایم هر که بگذشت، زدل قصد شکستن دارد...
مسافر بودیم، یادمان رفت، خانه ساختیم ...
غصه نخور مسافر! رفتیم تو ماه اسفند بهار تو بر میگردی چیزی نمونده بخند...
امشب مسافر اغوشش هستم پشت پایم آب نریزید بر نخواهم گشت
آنقدر نیامدن مسافر را در گوش جاده زمزمه کردند تا در آخر در کوچه ای بن بست برای همیشه جاده از نفس افتاد.
چتر را بست / مسافر خیابان/منفی صفر
تو دیر پیدا شدی یا من دیر یافتمت باکی نیست مسافر کوچکم اینک پادشاه سیاره جانم تویی...