انقدر از نگاهت سروده ام که دریک به یک رگهایم شعر تو جاریست
حرامم باد اگر بعد از نگاهت نگاهی لرزه اندازد به جانم
غزل غزل شعر ست نگاهت ردیف کن قافیه چشمانت را بر وزن دوست داشتنم
دل غارت شد به تماشای نگاهت
حلول ماه در سیاهِ مستِ نگاهت...
دلم را نذر.. ڪدام نگاهت... ڪردہ اے ڪہ هرچہ می بینم جزتو..... نمی پسندم
دلم همیشه برای نگاهت تنگ است اگرنگاهت فرصتی داشت به یادم باش...
زمستان چه فصلی چه فصلی که جزدرنگاهت تماشای سبزه محال است
نگاهت غرق می کند مرا و من این غرق شدن را دوست دارم
شاه بیت امشبم حس نگاهت بود و بس این جنون واگیر دارد مرد! تکثیرم مکن
گره از دلم باز میکند نگاهت....
خبرت هست که دلتنگ نگاهت شده ام .
شاید امروز جور دیگری باشد با نگاهم خواهی خواند با نگاهت خواهم خواند
آسمان چشمانت را... برای کسی که معنی نگاهت را نمی فهمد ابری نکن...
به من در عمق نگاهت که ناکجای جهان است وطن بده...
نگاهت پلی از مخمل را ماند دیرگاهی ست کهمن شبها درتنهائی خود درفکراین پل هستم که روزی آوار نشود.
قهوه قاجار را بی خود شلوغش کرده اند تیغ تیز آن نگاهت بیشتر عاشق کش است