مرا به امید فردا راضی مکن که اگر فردا حرفی برای گفتن داشت امروز می شنیدم
من رویای تورا می بافم وتو در سر دیگرش هی میشکافی هی میشکافی
پنجه هایم میان سردی تنت جا مانده کجای قلبت را زمستان گرفته ...
کاش می توانستم سرتاپای وجود تو را هرس کنم... انتخاب من نباید هرز برود!
جمعه هایت را با من پر کن به اندازه ی یک فنجان قهوه ی تلخ کنج لبانت...
چشمانت را باز کن مرا ببوس طعم نگاهم شیرین تر از لبانیست که تو میچشی
تمام دلم سرشار از دلتنگیست چقدر دلم را تنگ کرده ای تمام لباس هایم گشاد شده اند
من نزدیک تو و تو دور بین ای به فدای تو عینک بزن
تمام دنیا آشتی اما ... قهر تو چیز دیگریست
لعنت به سیل زیادی خواه چشمانت مرا آب برد ....
من ستاره ای دارم که در آسمان نامش را زمین گذاشته اند
میکارد بر لبم تخم کینه هر بوسه ای که دیگری بر دیگری میزند
قلبم تیر می کشید از شهریوری که مهر را قربانی آذر کرد ....
بیا با من یکشنبه ها را غرق در یک عالمه دوشنبه سه شنبه کنیم