من ستاره ای دارم که در آسمان نامش را زمین گذاشته اند
بیا با هم قدم بزنیم درمیان افکارمان خیالت راحت قبل از آمدنت مغزم را آسفالت کرده ام
میکارد بر لبم تخم کینه هر بوسه ای که دیگری بر دیگری میزند
اشک بر گونه ام چون طفلی نو پا سرسره بازی میکند دریغ از دستانی که به انتظارش زانو بر خاک بیندازد
قلبم تیر می کشید از شهریوری که مهر را قربانی آذر کرد ....
بیا با من یکشنبه ها را غرق در یک عالمه دوشنبه سه شنبه کنیم
هر پنجشنبه بیاد دل شکسته ام واژه هایی را خیرات میکنم تا بدانید در بطن هر جمله ام کسی دفن شده که با هر خاطرش خون می گریم و نبش قبر میشود.. . با هر نوشته مرده ای از یاد نرفته.. .
به سکته ی آرزوهایم میگویم: مرگ تدریجی یک رویا که یک عمر است امید به فردایم را فلج کرده
مگر میشود ؟؟؟ یافت کسی را که همانند تو .... تمام خطوط چهره اش برقصد آنگاه که می خندد
کاش تیله ای نبود چشمات که هوس بازی با دلم به سرش بزند کاش جام شرابت لبان من نبود که قمار کنی بر سر پیکرم کاش قهار بودی نمیدادی به بادم ..... نمیکردی خرابم ...
بم می شوم زیر آوار نگاهت به تسخیر گرفته گسل ات تمامی مرا حکایت امروز و فردا نیست ....
می شود بیایی ؟؟ برایم سیب بچینی !!! از باغچه ی خدا که در بهشتش برای حوریان کاشته بود دلم می خواهد رانده شوم از این دنیا... جهنمش با من