
رقیه سلطانی
نویسنده کوچک
عشق را پرستش کن
من تو را عشق می خوانم
زمانی که تو مرا دیوانه خودت کنی
و حضورت مرا خوشحال
و من تورا به جان وصل دهم
دیگر چیزی میان ما پنهان نیست
عشق مگر چیزی جز درک احساسات است
اگر خواهی مرا عاشق باش و آزاد
عدالتی میان...
اینجا دنیایی است پر از آدمی
که متولد شدند از دردها
اما صدایشان بگوش نمی رسد 🖤
رقیه سلطانی
تو را از فراز هفت آسمان تا ژرف ترین نقطه ی زمین دوستت دارم♥️✨
و ریشه های قلبم را به جانت وصل می کنم 🦋
مبادا دگرگون شوی که جانم آتش می گیرد🔥
رقیه سلطانی
عشق تو از پیونده قلب ها نبود
از پیونده سلول به سلول جانم بود
تو همچون خون در رگ هایم جریان پیدا کردی
و من به بیماری عشق تو مبتلا شدم وتو در من رشد کردی و از من شدی حال ما دو جسم در یک روح پنهانیم💕👻
رقیه سلطانی
درد عشق تو کشیدم که شدم بعد تو اینگونه گرفتار
بعد تو همدم و یار دله خسته شد سیگار
آنچه از عشق تو در خاطر من ماند چه بود؟
قلب من در انتهایش آخِرم عشق تو را باختِ بود
کاش یادی بکنی از من عاشق تو ای جان تنم
شاید...
برایم نامه ای فرستاده بود در نامه نوشته بود:
بگو برای خندهایت ✨
برای چشمانت👀
برای تو☝🏻
برای عشق من❤️
کمی اسپند دود کند🧿
از زیباییش شهر مهبوت شده است👌🏻
نکند چشمانشان شور باشد🩹🥺
رقیه سلطانی
دل» بی قراری می کند
بهانه می گیرد
بی قراریش تو
بهانه اش تو
دردش تو تمامش تویی💕🌸
رقیه سلطانی
او از عشق می گفت و من تورا می دیدم:)♥️
رویاهایش را به حقیقت تبدیل می کند
دختری که در سختی ها جان داد..💪🏻💚
رقیه سلطانی
R soltani19
اینجا دنیایی است پر از آدمی
که متولد می شوند از دردها
اما صدایشان بگوش نمی رسد....!
رقیه سلطانی
بیا به دنبالم!
و مرا ببر به جایی که آدمی نباشد...
جز من و تو💞
که آدم ها زخم که می زنند مرحم نمی شوند:)💔
رقیه سلطانی
نگرانم نگران خودم و حال دلم
نگرانم که پس از تو به کی دل بدهم؟
نگرانم که چرا بی تفاوت شده ام!
مثل بُت کنج اتاق در فکر توام...🖤
رقیه سلطانی
می خواهم حرف بزنیم از ناگفته های چند روزه
تو از نبودن من بگو من از نبودن تو
انگار که فقط به سفر چند روزه ای رفته ایم
و حال برگشتیم
بیا و پس از این چند روز دوری کمی در آغوشم جان بگیر💖
رقیه سلطانی
دلتنگ که باشی دیگر هیچ چیز آرامت نمی کند
می باری و می باری!
دلتنگ کسی که هیچوقت نبوده
یا کسی که نیامده رفت
و خاطرات دو سه روزه اش را مرور و تکرار میکنی
گاهی هم در خیالت با او حرف می زنی
نمی دانم کی تمام می شود...
از چه برایتان بگویم؟
از چه بگویم که حالت خوب شود؟
از چه بگویم که غم جرات آمدن به سمت را نکند
از چه بگویم که بیخیال فردایت شوی
و غرق شادی امروزت
از چه بگویم که درد و حسرتی در ابتدا و انتهایش نباشد!
از چه بگویم پایانش تو...
بیا تا برایت بگویم
که چقدر شبها و روزها بی تو دشوار می گذرد...
بیا تا برایت بگویم که اینجا هوا کم است
بیا تا حداقل یکبارکوچه های شهر را با هم قدم بزنیم
در آغوشم بگیری و از نگرانی هایم کم کنی!
بیا تا بگویم دوری بس است
بیا...
گاهی سخت دلتنگ می شوم
گویی که می خواهم
تو را از خیال های خوش بیرون کشم
و در آغوش گیرمت
گویی که بغض کنم و
اشکی نیاید
گویی که در آن سوی میدان
فقط تو باشی و من!
رقیه سلطانی
گورخانه ای که برایم می سازیم را از سر لطف و دوستی نگذار
و با دستانت مرا زنده به گور نکن
کاش به ازای این کار نفس کشیدن و
برگزیدن را به من می آموختی
و مرا به دستان بی مهری نمی سپاردی!
رقیه سلطانی
باران هم عاشق است دلتنگ که می شود می بارد!
رقیه سلطانی
من دوستت دارم و فراموشت نمی کنم
و نمی خواهم تو را از خودم دور کنم
حتی اگر می دانم که بدتر می شود!
رقیه سلطانی
میان عشق آنها من بودم و هزار دلتنگی!
رقیه سلطانی