چهارشنبه , ۱۸ مهر ۱۴۰۳
دل کندی و جان کندم بارانم و می بارممی رفتی و می گفتی از عشق تو بیزارماین جمله شود هر شب در خاطره ام تکرارتکرار پس از تکرار اما دل کند انکاراز حوصله و صبرم کاسه گذشت در رفتدل پای تو ماند اما از پیکره ام سر رفتدل شیشه تو از سنگی با دل که در جنگیای سنگ تو چه می فهمی از غم و دلتنگیای کاش که تو چشمانت روی سینه ات بوداین گونه دگر راهی تا به دل سنگت بودمی سوزم و می بازم می گیرم و می سازمدل کعبه تو . یا رب به عشق تو می ن...
یار رفت و به او ، دل نگران هست هنوزدل پر از ابر شده چون باران است هنوز...
رفت یار و به او..... دل نگران هست هنوزدل پر از ابر شده چون باران هست هنوزتو که هر لحظه با خاطره زنده می شویبغض تو در گلویم....... پنهان هست هنوز...
رفت یار و به او..... دل نگران هست هنوزدل پر از ابر شد و چون باران هست هنوز...
هر آنچه دیدم تو بود هر چه شنیدم تو بودگل در بیابان منم به یاد باران منمدل از تو خالی نشد خشک از بی آبی نشددور از تو بی سامانم پیر از غم هجرانمروح از تنم خسته شد چون به پرش بسته شد ای تو روح و روانم عشق تو جان پناهمسوی تو پر میکشم دست از سرم میکشم...
در سفر عشق نباشد پایانهم سفر عشق ندارد سامانگفتم ای عشق بیا همسفرمبی تو عمریست که من در سفرمزیر باران دل شد پریشانکرده پیرم غمها از هجرانمنم لیلا تر از لیلای مجنونمرا پیدا کن از دریای پر خونمن آن موجم که ساحل را نداردبه ساحل می روم دریا نداردمنم عاشق تر از احساس یک عشقکه بی تو روز و شب معنا ندارد...
نم باران غصه هارو باخودش بردولی یادگاری برام گذاشت قطره هاش پیشم موند...
گاهی باران، آنقدر در روح بخشیدن و شاد کردن دلت موثر است؛ که آدم ها نمی توانند باشند...:):...
نبضِ باران را گرفتمتا؛ بماند رازقی.شیما رحمانی...
نازِ باران را کشیدم، بلکه چشمم تَر شودبغضِ بی گریه علاجش؛ آشتی با ابرهاست.شیما رحمانی...
دست هایت؛ بویِ باران می دهندچَشم هایت؛ هر گُلِ پژمرده را جان می دهندباغچه؛ عطرآگین تَر شُد از وقتی که تُو؛گُل کاشتی! ✍شیمارحمانی...
باران هم عاشق است دلتنگ که می شود می بارد!رقیه سلطانی...
زمین باران را صدا میزند ، من تو را...
باران همه چیز را میشویداِلا زخم دلم..!...
گفتیدوستت دارمو شهر، عطرِ باران گرفت....
گفتی:دوستت دارمو شهر، عطرِ باران گرفت....
و نگاهیپنجرهبارانشد..!...
پاییز،آمدنش رابا باران جشن گرفت...!...
کافیست تو باشیمن می شوم برفمی شوم باران کنارت می مانم...
باران که شدی مپرس این خانه کیستسقف حرم و مسجد و می خانه یکیست...
بی رحم ترین حالتِیک شهر همین استباران و خیابان و من و جای تو خالی ......
بی رحم ترین قطعه پاییز چنین استباران بزند، شعر بیاید، تو نباشی......
دلمبه عظمت باران برایت دلتنگیمیکند!امروز عجیب... بی تو میمیرم......
شده باران بزند، خاطره ای درد شود؟بی تو هر شب، منم و صد شب بارانی و درد.....
اسفند من! تو آخرین ماهی، الهی!باران تو، بر اول و آخر ببارد...
برف همان دوستت دارم های باران استکه روی دستان سرد ابرها باد کرده است...
گونه ی زمین صدای بوسه ی باران، لالا یی استبرای گوشم......
ای تمام باران چشمم از آن توبگذار فقط در هوای تو ابری باشم......
در برف و باران چتر و بارانی ندارماما خوشم چون درد پنهانی ندارم...
ابر اگر از قبله آید، تند باران میشودشاه اگر دزدی نماید، مُلک ویران میشود...
و بعد نوبت آبان رسید و بارانششب عذاب و خیابان راهبندانش...
من از رایحه ی کاه گلی فهمیدمکه کسی باز باران شده است!...
باران باریدبوی دلتنگیهایتبلند شد...
همسر مهربانم عمرت به شیوه ی باران پُر از تکرارِ طراوت باد…تولدت مبارک...
برف ببارد یا بارانبرای باور زمستان همین جای نبودنت کافی ست!...
دلم به عظمت باران برایت دلتنگی میکند؛ امروز عجیب بی تو میمیرم ......
منطقی نیست پاییز باشد باران شرشر ببارد ولی تو نباشی ......
با حال آن روزم میان خاطرات توباران نمیبارید اگر یک ذره وجدان داشت...
حواس شهرپرت برف باران استحواس منآغشته به عطر تو …...
تشنه ی بارانمقصه ی ابرها را بنویستا بشویمپنجره ی چشمانم را...
حرفی بزن به لهجهی باران که مدتیستاین بغض کهنه منتظر یک اشاره است...
ای غم انگیزترینحادثه ی پاییز استجمعه و نم نم باران و خیابان بی تو......
کمی آرام تر باران او دیگر کنارم نیست ......
چتر باران را /بهم زد / توفان / پیاده رو / رقص پای پاییز...
گاهیچتر را باید دست باران دادروی سر خودش بگیردو ماجایش بباریم...
برای قطرهی باران تکامل یعنی افتادنپدر میگوید افتادن برای مرد چیزی نیست...
.حکایت بارانی بی قرار استاین گونه که من دوستت میدارم.....
انتظار/لانه کرده کنج اتاق/شب/سر و تن میشورد/در باران پاییزی ....
باران تمام مرا ششت جز دلمکه جای پای توست...
ببخش بارانتو هی میباری و ماهی شسته نمیشویم!...