چـه دورانیـسـت فریادا که دیگر همـزبانی...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن شعر غمگین
- چـه دورانیـسـت فریادا که دیگر همـزبانی...
چـه دورانیـسـت فریادا، که دیگر همـزبانی نیست
مــیـان کنـجِ تـنــهـایــی، نـگاهِ مـهـربـانــی نیست
چه دورانیست،غـم افزون و دل؛پرخون و دیده تر
که حتی، آشــنایان را ز غمخـواری نـشانی نیست
بـه طاقِ ابـرویِ جانان ، نـمـانـده طاقـتـی درجان
ولی با ایـن هـمه، در دیدگان؛اشــکِ روانی نیست
دلا! بـیـزارم از ایــن زنـدگانـی، نــیــسـت یکرنگی
صداقت نیـسـت، دلتـنـگم؛ چرا آرامِ جـانی نیست
تـمـام گلســتـان، دردا ! شــده افـسـرده و بی جان
که جولان میدهد زاغی ومرغ نغمه خوانی نیست
دلِ آشـفــته، سـوزان و خـزان شــد گلستانِ عشق
چه دورانـیـسـت فریادا! که دل را دلستانی نیست
چه دورانیست فریادا!که حسرت جای شادیهاست
نمی خنـدد گل و سـبزه، که عـشـق باغبانی نیست
تفسیر با هوش مصنوعی
این شعر، بیانگر درد و رنج شاعر از فقدان همدلی، صداقت و عشق در زمانهاش است. تنهایی، غم، و بیمهری او را آزرده و از زندگی بیرغبت کرده است. گلستان وجودش پژمرده و عشقش از بین رفته است. شاعر حسرت شادی و آرامش را میخورد و از نبود محبت در دنیای اطرافش شکایت دارد.