شرم چشمانت چه لذت بخش و جاویدانه بود
آفتاب چشم تو با قلب من بیگانه بود
روزها در حسرت آغوش ممنوع تو رفت
عاشقی با تو به سان عاشق دیوانه بود
چای کم رنگی که با تو عاشقانه نوش شد
بهتر از آن جام مشروبم دراین میخانه بود
تا غم از فرسنگها نزدیک میشد سمت من
شانه های بی قرارت محکم و مردانه بود
با تو باران معنی پاک طراوت را چشید
بی تو پاییزم همان آغاز بی مهرانه بود
ماه خم شد از تماشای نجیب چشم تو
حکم تقدیر من وتو سخت بی شرمانه بود
تاروپود قلب من را بافتی آسان ولی
مهر تو در سینه ام انگار یک بیعانه بود
فاطمه ادیب
ZibaMatn.IR