پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
زخم بی حسابدور از تو عمری همدم پیمانه هایمآتش به جان گوشه میخانه هایمشمعم که در شب های تار بیقرارانپرتو فشان ساحت پروانه هایمآن برگ پائیزی که گرم پیج و تابمآن بوف سرگردان که در ویرانه هایمدرگیر زخم بی حساب نارفیقانآشفته حال محفل بیگانه هایمگاهی که با عشق تو لبریز جنونمزنجیری و همصحبت دیوانه هایمبار غمت را می کشم منزل به منزلدر کوله باری روی زخم شانه هایمای نرگس شهلای تو درجام هستی-شهد شراب آلوده مستانه ها...
دلتنگی مرا ، برگ پاییزی می داند،وقتی از ترس ، دست از دامن شاخه رها می کند ،حجت اله حبیبی...
برگ پاییزمبی نشانگم در سطور تلخ تاریخچندان فرقی هم نمی کندمن فردا زمین را بوسه خواهم زدو استخوان هایم سمفونی می شوندزیر پای عابران!!...