پنجشنبه , ۸ آذر ۱۴۰۳
گفتی میز را بچین/می آیم/چقدر برف نشسته روی صندلی...
بیا باز دوباره بی تابم کنمنو تو رنگ چشات خوابم کن...
ابری ترین هوای منی و خودت نمی دانی وقتی به تو فکر می کنم چقدر باران می بارد...
باش!بی تو پاییزبی تو باران مرا خواهد کشت....
گره افتاده به کارم کجایی ؟تو و اون چشمات مشکل گشایین...
+ از دلتنگی میشه به کجا پناه برد؟! به بغل !️...
درد دارد که خودت علت لبخند شوی... و دلت در همه حالات پر از غم باشد....
آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شدکاسه ی صبرم از این دیر آمدن لبریز شد...
با رفتنت زود تر از هر کس به پاییز رسیدم...
دلتنگی / نه با پیام رفع میشه نه با شنیدن صداش/ فقط بغل...
بوی زلف او حواسم را پریشان کرد و رفت...........
کدام خانه ؟کدام آشیانه ؟صد افسوسبی تو شهر پر از آیه های تنهاییست...
و شب سر آغاز تمام دلتنگی هاست...
دلتنگی یعنی رو به روی دریا ایستاده یاشی و خاطره ی یک خیابان خفه ات کند...
به کام دل نرسیدیم و جان به حلق رسید…...
گرچه دارد یازده فرزند غیر از او ولیهیچ یک ، یوسف برای حضرت یعقوب نیست...
طرفِ دلتنگ همیشه ما بودیم...
فصل عوض میشودجای آلو را خرمالو میگیردجای دلتنگی رادلتنگی...
اگه نبودم بهم قول بده واسه هیچکس اونجور که با من مهربون بودی،مهربون نباشی...
چجوریه که دلمون برای خاطراتی تنگ میشه که اصلا تجربشم نکردیم!...
دوش در خوابم در آغوش آمدیوین نپندارم که بینم جز به خواب...
غالبا در هر تصادف می رود چیزی ز دست لحظه ی برخورد چشمت با نگاهم دل برفت...
اسراف کرده ایم خودمان را به پای عشقچون کودکی که در پی یک توپ پاره بود...
سر پیری اگر معرکه ای هم باشدمن تو را باز تو را باز تو را میخواهم...
شدهای قاتل دلحیف ندانی که ندانی...
بغض پنهان گلویم شده ایهرشب از دوری تو می میرم...
هر چند بشکستی دلم از حسرت پیمانه ایاما دل بشکسته ام ، نشکست پیمان تو را...
رفتی ای آرام جان آتش بجانم کرده اینشتر غم را فرو در استخوانم کرده ای...
بی تو تاریک نشستمتو چراغ که شدی ؟!...
و دلی که میگیرد ، بی هیچ دلداری....:)...
گویی مرا شبت خوش خوش کی به دست آتش ؟آتش بوَد فراقت...
شاید گاهی نشود یادت کنم...اما هرگز یادم نمیرود ک چقدر دوست دارم..️...
سلامتی کسی که رفت!ولی باور رفتنش برای کسی که تنهامونده خیلی سخته...دلتنگتم...
از همه سو به تو محدودم...
سیزده را همه عالم به در امروز از شهرمن خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم...
حراج میکنم دلمبه قیمت نگاه توامان که تو نمی خریسکوت پیشه می کنم...
تا تو به داد من رسیمن به خدا رسیده ام...
تا تو مراد من دهیکشته مرا فراق تو...
من که بیدارم از جدایی توستتو چرایی به نیمه شب بیدار ؟...
عشقت ولت کرده بیا...
و کسی که تورا دیده باشدپاییز های سختی خواهد داشت...
هعی، امشبم گذشتو، بازم ندونستیم چرا بیداریم...
اگر برای ابدهوای دیدن تو نیفتداز سر منچه کنم ؟...
حیف از من که تنهام حیف از تو که نمیای منو از تنهایی در بیاری...
دل که یبار شکست دیگه یاد میگیره، هی میشکنه.....
یا مَرا با خود ببر آنجا که هَستییا بیا... :)...
دلتنگی شاید آن اشکیست که آخر شب ها از چشم هایمان فرود می آید!...
تا چشم کار میکنه هیشکی دلش واسمون تنگ نمیشه...
گاهی تنهایی بهتر از بودن با کسیه که تنهاترت میکنه...
در میانِ آشنایانمولی بیگانه ام...