پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
نمیدانم چراوقتی به آغوش میگیرمتدیگر به هیچ چیز،فکر نمیکنم ..شاید ،آغوش ،بن بستتمام افکارم است ......
تو را به آن دلیل دوست دارم که نامش زندگیست... ️️️...
صبح بدون تومگربخیر می شود️دلم ️جز به نگاهِ توبه هیچ آفتابی گرم نیست ...!! ...
دستم را بڪَیر !همین دست!!برایت ترانه عاشقانه نوشته....همین دستسوخته در حسرتِلمسِ دست هاے ، پاڪ ڪرده اشڪ هایے را ڪه در نبودت به ڪَونه دویدند ....!...
تکیه گاهم اگر تُ باشیبه تمام تلخی های دنیالبخند می زنم و غمی ندارممنحنی لبخندت هزار درد را درمان میکند آرامشبا تو معنا پیدا می کند ......
چه زیبا بر دلم می نشیند برگ به برگِ وجودت ای تو !ای تمام فصول زندگی ام...
تجربه میکنمهر صبح بار دیگرعشق را با ...تو...
نبضِ عاشقانه هایم را بگیر،ببین چقدر...تو ، تو، تو، میزند ... ️️️...
به حرف سُهراب چشمانم را شستمجورِ دیگری هم دیدماما ؛ فرقی نمیکرد باز هم عشق بودی..!...
چه آرامشی در من استوقتی با منیو چه آشوبیده ام بی دور نشو ... مرا از من نگیرمن حوالی بودن را دوست دارم...
صبح میتواند خلاصه ای باشد از خنده هایت ؛ تو بخند !جهان بهانه ای میشود برای دوست داشتنت ......
عزیزِ لحظه های مندلم شانه های امن را میخواهدچه کنم دل است و کارش عاشقیعشق کاری کردهبه هر بهانه ای هوای را کند......
تکرار میکنمدوستت داشتنت رادر زوایایِ هزار آیینه .. مکرر میبوسمتپایدار می خواهمت ..تو شیرین ترینتکرارِ زندگی منی ......
آغوشِ تو دیوارِ عشقمان است، ڪه... بے دلهرہ بہ آن تڪیہ میڪنم...️️️️...
بگذار صبح را در چشم تومن معنا کنم ای که هر صبحم هزاران مثنوی باشد برای وصف تو...
زندگی با تمام فراز و نشیب هایشایستگاهِ آرامشی دارد حوالیِ آغوشت!و عشققطعاً همین حال خوبیست که من با حضور دارم....
بِگو به تمامِ مردمِ شهر که همه باهم دست به کار شوند... اسپند دود کنند وَ إِن یَکاد بخوانند تا چشمانِ بد و شور به دور بمانداز عاشقانه هایِ من و تو...
آغوشِ تو دیوارِ عشقمان است، ڪه... بے دلهرہ بہ آن تڪیہ میڪنم... ️️️...
هر صبح براے تو بیدار میشومهر صبحبیدار مے شوم تا یک روزبیشتر دوستت داشته باشم ️️️...
در آغوش همدر این دایره ى بى پایانمن امتداد تواَمیا تو امتداد منى؟...
صدای تو مخدرم بود...خمار می شوم وقتی نمی توانمآن را در آغوش بگیرم.....
عشق تو مثل هوای دم صبح میمونهتازه ام می کند !کافیست کمی تو را نفس بکشمکافیست ریه ام رااز دوست داشتنت پُر کنم......
این پاییز فقط من و تو را کم داردکنارِ هم ...️...
از هر زاویه ای به دنیا نگاه می کنم فقط دوست داشتنِ تو پیداست ......
شده ام مثلِ انسان های اولیه دوستت دارم اما نمیدانمبه چه زبانی به تو بگویم!!...
مرا به بوی خوشتجان ببخش و زنده بدار!که از چیزیاز این بیشتر نمی خواهم . ️️️...
دلتنگی یعنی هیچ چیز این روزگاردوست داشتنی نیستجز تو ! تو هم که نیستی ......
نمی شود که نمی شودبه تو فکر نکردکفر است اما...مثل خدا میمانی برایمهمه جا هستی ...!...
گاهی هم بایدیک میخ برداشتو کوبید جلویِ عقربه هایِ ساعت !تا تمام نشوداین لحظاتِ با تو بودن ...️️️...
حاضرم در عوضِدست کشیدن زِ بهشت،تو فقط قسمتِ من باشیو من قسمتِ تو ...!️️️...
من تا ابد ترانه ی عشقم را در آفتابِ عشقِ می خوانم...️️️...
تنهایت نمیگذارمحتے اگه تقدیرم با تو نباشدمن همیشه با تو ام .....️️️...
برگردمرا وادار نکنکه میان خودم و تو را انتخاب کنممنهمه چیز را کنار تو دوست دارمحتی خودم .....
که حلقه یِ آغوشت سلسله یِ محکمی ست از جنسِ آفتاب،من روشنیِ را باور دارم......
چقدر خوب است آدم یکی را داشته باشدکه هر روز بگوید دیوانه من را دیوانه ، دیوانه دیوانه وار دوستت دارم ... ️️️...
صبح میشود و من از پشت پلک های خواب تو را میبینمکه به تماشای خورشید ایستاده ای .. چشم باز میکنم به تماشای توبه امروزم خوش آمدی ......
گرمای آغوشتاین فصل را عاشقانه تر کردهپر و بال داده به عشق ماندل انگیز و دوست داشتنی تر شدهبی شک از دل ِ تابستان به قلبم رسیده ای....
گاهی هم بایدیک میخ برداشتو کوبید جلویِ عقربههایِ ساعت !تا تمام نشوداین لحظاتِ با تو بودن ......
بیا و دستهایت رابباف به دستهایممن دوست دارم قصهای را که انتهایش من و تو ، ما بشویم ...️️️...
بی تو این دیدهکجا میل به دیدن دارد، قصهیِ عشق مگربی تو شنیدن دارد؟...
سِکانسی ازبِهشت تویِچِشمایِ تو اکرانِه️️️...
گاهى حرف دلت فقط یک توستیک تویىکه دواى همه دردهاست...
سلام توخوش آوازترین ملودیِ صبح استشنیدن صدایت زندگی رابخیر میکند........
خورشید هر روز طلوع می کند اما تو هر روز عاشقترم میکنی صبح بخیر هایت زیباتر از هرروز برایم تازگی دارد......
هر صبح دلم را،را به خیالت گره می زنمباشد که از آن خورشیدی زاده شود تا دوست داشتنهایم را،به تو برساند...!...
گفته بودم جان من وابسته ی لبخند توستگر تو خوش باشی منم غم را به جانم میخرم...
آزمودم دل خود را به هزاران شیوههیچ چیزش به جُز از وصل تو خشنود نکرد !...
مرا به صبحی بخوان که در آن طلوع می کنی ️️️...
من اگر نقاش بودم را هر شب تو رابه آغوش میکشیدم️️️...