پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ای یار...بی صدا می خوانمت! چون دل باخته ی تو شدم،روحم را هم به تو سپردم،حالا، تا شب و روز سر جای خود باقی بمانند پناه بده مرا!که هیچ نمی فهمی از اشک و زاری من!!تویی که آمدی و پای بر قلبم نهادی و تکه تکه اش کردی...اما من توانستم در میان آن همه نفرت و کینه باز دوستت بدارم. شعر: آواز سامانبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
عاشق فصل بهار و گل و سرو و چمنممن که دل باخته ی دلبر شیرین سخنمشاعرم شاعر باران و نسیم سحرمعطر گلزار و پراکنده به هر رهگذرمحس پاییزی من عشق شده همراهشو هزاران غم و اندوه شده در آهشعاشقی شور و شری خاص به دامن دارد عشق شرح دگری پیشِ تو و من داردحاصل عشق فراق است و غم و خون جگریمثلِ مجنون پی لیلا شدن و در به دریعشق دریاست و عاشق صدف دریاییستحال و روز دل عاشق همه جا رویاییستاز عشق،چه گویم که خدا می گویددل عاشق هم...
سلام بانو.....بیا با پنجه راه برویمروی تن این دنیابگذار خواب بماندو نفهمد که از قانونش گریخته ایمو …دل باخته ایم!!!...