شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
صبر رو در کوچه های انتظار دیدم ..امید رو در مسیر نگاه تو دیدم .....
من سر سفره سیاست از کودکی نشسته بودم نه که انتخاب خودم باشه ، حتی سفره غذا هم که پهن میشد ، قبل از اینکه شکم را انباشته و پرکنیم ،مغز را پر میکردیم ....پس طبیعی ه که من نتونم با تویی که فقط در حد شکم زیست میکنی و به من می گویی زندگیت رو بکن چکار به سیاست داری ،همکفو و همسنگ باشم...
فائزه|✍🏻چشم هایش آن شب همه چیز را بمن گفتبی آنکه لب هایش را باز کند من راز دلش را فهمیدم🌙🦋...
از من نپرسید شیعه هستی یا سنی؛من قبل از اینکه مذهبم بره تو شناسنامه امیه انسانی بودم که متولد شدم!موقع انتخاب دوست و آدم های اطرافتون،انسانیت و شخصیتشون رو مدنظر قرار بدیدنه دین و مذهبشون!سین.مهرنوش.الف نویسنده:سیده مهرنوش امیری...
خوشه چین شلخته بچین اگر وارد مزرعه قلب کسی شدی ،بی رحمانه همه محصول مهر و عطوفتش رو درو نکن ،اگر کردی و اضافی درو کردی لااقل زیادی ها رو به آتش نکش، چند خوشه ای رو باقی بزار برای کاشت بعدی ،خدا رو چه دیدی شاید باز سبز شد با همان چند خوشه باقی مانده... و مزرعه ای را که ویران کردی باز آباد شد ...خوشه چین شلخته بچین...
محبت:نمی دانم محبت را بر چه کاغذی بنویسم که هرگز پاره نشود بر چه گُلی بنویسم که هرگز پر پر نشود بر چه دیواری بنویسم که هرگز پاک نشود بر چه آبی بنویسم که هرگز گِل آلو نشود و سر انجام بر چه قلبی بنویسم که هرگز سنگ نشود.Sita atayeeInsatgram | @baran88486...
جمله دوستت دارم، بدون هیچ عملی که نشان از این جمله باشه ،دقیقا مثل این می مونه که یک گل رو کاشتید و براش می خوانید: آب ،نور و....بدون آنکه خبری از آب یا نو ر و...باشه همین قدر مضحک و همینقدر آزاردهنده...
من های زیادی دور از دیدم، در وجودم قد کشیدند ،که دیر متوجه شدم .یکیشون که خیلی بزرگتراز همه اس، من خودم حلش میکنم ه ...این من باعث بهم ریختگی اوضاع میشه همیشه، جایی که نباید اون حلش کنه ،جایی که باید اجازه بده بقیه وظایفشون رو انجام بدهند ،جایی که اصلا در توانش هم نیست اما باز پیش قراول میشه ...وقتش رسیده باید افسارش کرد . این من تبدیل به اهرم بی عرضگی و راحت طلبی و خودبرتربینی بقیه شده .اگر این من در وجود شما هم کارشکنی می کند، بی معطلی م...
دزیره خندید.ناپلئون گفت:می خندی؟ اوژنی می خندی؟ دزیره خجول و دستپاچه گفت: اوممم... گاهی بی دلیل می زنم زیر خنده. میگن اگه اون روز دزیره به ناپلئون می گفت برای تو می خندم شاید هیچ وقت ناپلئون دزیره رو رها نمی کرد. اما من میگم شاید یه حسی، یه نیرویی، ته دل دزیره بهش گواه می داده که ناپلئون لیاقت تصاحب و مالکیت لبخند دزیره رو نداره...می دونی دارم از ارزشی که به هر آدمی می دیم حرف می زنم . اینکه اشک ها و لبخند هامون برای چه کسی باشه...ز...
هر جا بهتر از من بود، به سلامت هر جا مهربون تر از من بود، به سلامت هرجا خوشگل تر از من بود، به سلامت هرکی بیشتر از من براتون سود داشت، به سلامت هر کی بیشتر از من بدردتون خورد، به سلامت «منو با کسی مقایسه کردی و من الویتت نبودم! پس به سلامت»متن ناشناس...
من بی واژه تو را سرودم مادر.جایی که تو نفس میکشی،جایی که ردپاهایت را میگذاری،هیچ کویری خشک نمی ماند.هیچ ابری بدون گریه نمیبارد.از روح به جان به من نزدیک تری.حس زیبایِ نگاهت،بوی عطرِ خوشِ گوشه ی لبانت،انگیزه ای برایِ راه رفتن بر روی سختی ها ایجاد میکند..هرجا اسمت را نوشتم،به هر سمت موهایت را شانه زدی،به هر سو انگشتانت را تکان دادی،امید در دلم جوانه زد..."قشنگ ترین هدیه خدا دوستت دارم"❤...
می گوید: شمشیر از رو بستی؟! راست می گوید هر وقت بی امان قلم بدست میگیرم در واقع شمشیر دولبه ای را کشیده ام و میجنگم تا یا پیروز میدان شوم یا کشته ....در چنین رزمی اگر پیروز شوی پیروز میدان قلمت است و اگر کشته شوی، یک نویسنده کشته شده ،اما قلم نمرده .کسی دیگر در دست می گیرد ...پس قلم بالاخره پیروز میدان است...
دیگر مگر در کوچه های قهر و آشتی قدیمی ناچارا با تو رخ به رخ شوم وگرنه با این بزرگراهی که خودت مهندسی کردی حتی در دید دوربین های نصب شده هم قرار نمیگیرم که مرا ببینی...
میگوید به تو هر رشته ای و هر هنری آمد، الا حقوق آخه ندیدم حقوقدانی که یک دونه ،فقط یک دونه ،برای دلخوشی هم که شده ازتمامی آنچه حق خودشه رو بگیره ....گفتم اتفاقا به من همین میاد بیشتر از هر هنری ،آخه مگه نشنیدی که کوزه گر از کوزه شکسته آب خورد...
جانم برایت بگوید :که کفش هایی که خریدی پایم را زخمی کردناراحت نشوی قربانت گردم برای من عادی شده ،صبر میکنم جا بازکند و پشت پا را هم چسب میزنم ...من عادت کرده ام به پانسمان کردن .....از پایم گرفته تا دلم ...دو روز زخمش زق زق می کند و بعد فقط جایش می ماند و درد ندارد ......
برایم کمی غوره بیاور ،زود باش ،صبر من زبانزد عام و خاص شده میخواهم حلوا درست کنم با صبرم از غوره هامن از اخلاق ترشت با صبرم این حلوا را ساختم ،غوره که ترشی ندارد...
گاهی بعضی حرف ها مثل دیوار صوتی شکستن یک جنگنده برفراز آسمانخراش و ساختمان های پرشیشه است که شاید فقط هراس و وحشتی که به جا میزاره صدبرابر بدتر از بمباران همان ساختمانهاست،لااقل در بمباران عده ای کشته می شوند و عده ای هم زخمی ،اما در دیوار صوتی شکستن همه می ترسند......
دختر جان آرزو میکنم کسی را داشته باشیکه تو رابا لبان دور نوتلاییتبا موهای شانه نکرده اتبا اضافه وزن ناخواسته اتهمچنان دلبرانه بخواهد🤍🌱...
می شنوی ؟صدای قدم هایش است گوش هایت را نیز کن تا بشنوی آن آهنگ خوش آمدنش را و دل را پاک کن تا لبریز شود از شادی آمدن او...
عموافتخار کودکی و بزرگسالیم پشتیبان زندگانیمنیک خویی و نیک رویی تودم مسیحاییستبرای ما و بندی های توقیف شده در توقیفگاههمان دربندشدگان که رگشان را دخیل بستند ب حذاقتتآنانکه در تادیب گاه از طبیب ادیب و امیرشان درس متانت را تعلیم و تفهیم می شوند...
مهربانویِ انسان همبازی نوجوانی یار بزرگسالی طبیب همیشگی امبه صدای قلبم گوش کنزبانم را ببینهمه یک چیز را نشان می دهند جان و جهانم ب جنون رفته از فقدان سان تو در گیتی...
تنهایی آن لباس سختیست که ادمی به انتخاب که نهمطمئنا به اجبار تن و خود را حبس زرهی از جنس ترس میکندتنهایی آن زجر منتخب ایستکه گَهگاه راهی برای پیدایش روح پنهان شده ماستراهی که آغازش تاریک نَمور و به مثال انباری قدیمیست اما دنباله اشبه اطمینان روشنایی بی حد و مرز ایست که یاد میدهد چطور خودمان باشیم و دنیایمان مملو از بقیه و خالی از خودمان نماندروشی که به ما می آموزداز میان میلیارد ها ادمیزاد زیستا بر روی زمین از هر دین و آیین و نژاد و...
به من نخندفقط گاهی چشم هایت را ببندفقط گاهی که دست های مرا گرفته باشی و تا پشت پرچین برده باشیمن به کسی نمی گویم تو دوستم نداشتی، تو به کسی نگو من... بگذار همه فکر کنند ما عاشق همیمبگذار همه فکر کنند تو تازه نرسیده ای و من خسته نیستمو این اولین بار نیست که شعر عاشقانه می گویمشعری که به خودش نپیچیده باشدبه من نخندکه نه زنی شهری ام که بوی ادکلن بدهدنه زنی روستایی که بوی اسپندو شکل دوست داشتنش مثل خودش بی وطن استبه من نخند وقتی...
بادآسمانابر،نخلغروبخوزستانو واژه هایی که هر کدامشان یک داستان را روایت میکنند.اذانمانند شیپور اسرافیلدر آسمان صدا میکند.اینجا دروازه ی بهشت به روی همگان باز است.خورشید به خواب رفتو ماه بیدار شدانعکاس نورِ هم زمانِ خورشید و ماهآیینه ی حیات را به رویم گشود.من خودم را در ستاره ی مجاور بر اتصالِ خورشید و ماه میبینم.راستیکبوتران به کدام سو پرواز میکنند؟...
« حواستون باشه من پشت سرم هم چشم دارم.» حتما برای یک بار هم شده این جمله را شنیده اید. جمله ای که معلمان با حالتی طنز بیان می کنند تا وقتی در حال نوشتن چیزی روی تخته هستند، دانش آموزان سر و صدا نکنند.اما من فکر می کنم معلمان واقعا چهار چشم دارند. با چشمان عادی شان -مانند چشمانِ شما- تکالیف را بررسی می کنند، پرسش می کنند، به ظاهر دانش آموزانشان توجه می کنند، حواسشان به رفتار درستِ دانش آموزانشان هست، درس می دهند و ... .اما با دو چشم جادویی ب...
میگفت دختر داشتندرست شبیه این استکهجلو جلو،تکه ای از بهشت رابه تو داده اند!...
آهسته می آیی شعر مرا می خوانی و میروی،به خیالت که نمیفهمم!!نمی گوی ردّ پای نگاهت را دلم از بَر است؟؟ارس آرامی...
خوشبختیروی مبل می نشینمبه تکاپوی جهان می نگرماز نگاه جعبه مسخره ای که دو پایش به هواستحال دنیا خوش نیست....به صدای بمبی به خودش می پیچدو من از روی غرضکه چرا کودک خوش فکر مرا تو به زنجیر درآوردی جعبه کوچک بی مغز!! چرا؟؟و به فکرم نرسیدکه چرا مردم دنیا همه عاشق نشدند......
این روزها کلمه ای برایم بسیار خاص و با اهمیت شده است؛همه ی مان بسیار شنیده ایم و می دانیم معنا و مفهوم اش چیست.کلمه ای به نام لیاقت که در کمتر کسی می توان پیدایش کرد.بزرگترین اشتباهی که در قبال انسان ها انجام می دهیم اینست،طولانی تر از آن چه که آدم ها لیاقت دارند، اجازه می دهیم درزندگی مان بمانند. این را فراموش می کنیم هر آدمی که واردزندگی ما می شود دلیل بر این نیست که ماندگار باشد، آن هامی آیند تا به تو ثابت کنند که هر آدمی لیاقت خ...
نوشت: «الان چه احساسی داری؟ عشق؟»با خودم فکر کردم که از من تا عشق، انگار فقط یک قدم فاصله ست. یک قدم مونده تا عاشق شم اما جسارت برداشتن این قدم و ندارم. جرئت ش رو ندارم که خودم و به جهان دیگه ای بسپارم.براش نوشتم: «تو بعضی فیلم ها، یکی از بازیگرها اتفاقی دستش می خوره به یه آجر و اون دیوار از هم باز می شه، نور از پشت دیوار میزنه بیرون و یه دنیای ناشناخته اون پشت نشون داده می شه، یا کتابخونه و کمد می چرخه و پشتش یه باغ بزرگه، اونجاست که اون...
هر زنی دوست داردمعشوقه اش مردی باشدکه خط به خط معنایش کند...زن ها انتظار عجیبی دارند ،گاهی دلشان می خواهدنگفته هایش را بشنوی...و برایش اصلا مهم نیستچگونه این کار نشدنیممکن خواهد شد...زن ها عجیب دوست داشته شدنرا دوست دارند...!!دوست داشتنی که بههمین راحتیها تمام نشود وتا بینهایت ادامه پیدا کند...زن ها موجودات عجیبی هستند ؛زن ها را زنانه بفهمید ......
سپیده دمدم سپیده گرم که با آمدنش بیدارم کردو برای خورشیدچای و صبحانه براه کردو گفتحق من نیستو رفتمن نمیدانستمکه چرا سپیده عمرش کوتاست......
برای فراموش کردنتهیچ کاری نکردمچون هیچگاهنخواستم فراموشت کنمرعنا ابراهیمی فرد...
همه از زیبایی چشم های رنگی میگویندو دل به زیبایی فریبنده ی آن میبندندمن اما جای گم شدن در سبزی جنگلو غرق آبیِ دریای خیالی این چشم ها شدنمدت هاست که بی خواب قهوه ی ناب چشمان کسی شدمکه میشود هزاران شعر برایش گفتهزار تصویر از چشمانش کشیدفقط کافیست دل ببازی به آنآن وقت است که تا ابدمیشود کنارش به تماشای دریا بنشینی و به موسیقی صدایش گوش کنی و از قهوه ی چشمانش بنوشیو چه اعتیاد ترک ناشدنی ست این قهوه ی کم یاب چشمان دلبر...
به نام آفریدگار تلاش کن تو زندگیفقط به افکار اهداف خودت نگا کنی و براشون تلاش کنی نظرو گفتار پیشنهاد دیگران برای خود انهاست اگه پیشنهاد برتری بود ک خود افتخار اونو نصیب خود میکردن ن ک به پیشنهاد بدهند یادت باشه شکست خودت پیروزی بزرگ خودتهاما شکست در پیشنهاد دیگران نابودی کاملاعتقاد من اینه اگه عیبی دارم اگه ناقص هستم به خودم مربوطه در تلاشم کاملتر از دیروز شم و عیب نقص را از بین ببرم هرکس کمک کنه تو این راه کمک میکنم در راه ها...
گچساران!تو کیستی؟؟از کجا آمده ای؟ای گنجینه پنهانای که تو را نمیشناسند و خود رابگو ای ساکت روان...خسته ای میدانمرمقی در بدنت نیست که فریاد کنیقرار بود با رنگ سخاوتت سفره های شهر ت را چون مردمش برقصانیگچساران!!ای خون سیاهت خفته در منهر روز کیلومتر ها میروم تا تو را ببینمحالت که خوب باشد حال منم خوب استای عصاره سالهای که گذشت،،ای طبیعت محبوس،،ای نفتای سیاه کبودسالهاست رنگت به زردی میرودو ماهاست دردم را با بوی فلر ...
یارا،مگر بی تو میشود زندگی کرد جانا،مگر با نبودنت میشود تحمل کردسختی های زندگی با تو آسان میشود آنقدر آسان که گر بر هم نهی چشم تمام میشود...
بعضی《کاش ها》غیرممکن است.《کاش》های که فکر گردن به آنها شیرین و لذت بخش است.《کاش》های که مارا به دنیای رویا فرو میبرند.کاش میشد پروانه باشم، از این گل به آن گل و از این باغ به آن باغ بروم و بوی خوش گل هارا استشمام کنم. کاش میشد رود باشم،بروم و بروم به دریا ها و اقیانوس ها بریزم و رها و آزاد باشم. کاش میشد خورشید باشم،باعث روشنی یک دنیاو نور دل میلیارد ها آدم. کاش میشد ماه باشم،پر چاله چوله اما زیبا و درخشان. کاش میشد باران با...
برایم مهم نیستاز بیرون چگونه به نظر می آیمکسانی که درونم را می بینندبرایم کافی اندبرای آنهایی که از بیرون قضاوتم میکنند حرفی ندارمبا خود می گویمبگذار همان بیرون بمانند...
قدر آنهایی را که برایتان مینویسند خوبی و شما لبخنده مهربانشان را در لابه لای نوشته هایش میبینید را بدانید،آنها مهربانى را اعتبارى دوباره میدهند…...
مثلا گلای فرشمون غنچه بدن و بزرگ شن.مثلا خورشید و ماه بهم برسن.مثلا داداش کوچیکم از من بزرگتر باشه.مثلا بتونیم پرواز کنیم.مثلا کل تابستون برف بیاد.مثلا آب دریا قرمز باشه.مثلا بارون مزه شیرکاکائو بده.مثلا ی روز دوست نداشته باشم....Saeideh......
اولاش فکر میکردم همه چیز نوبتیه تا دیدم همیشه اون اول صبح بخیر میگه. خیالم راحت بود ازینکه مثل من فکر نمیکنه، اما بعد یه مدت دیدم منم بعضی روزا، زودتر از اون صبح بخیر میگم؛ دیدم عاشقش شدم، عاشقِ اینکه اون مثل بقیه نبود، که توی ذهنش مثل بقیه نوبتی بازی دربیاره یا دوستداشتنشو ازم پنهون کنه، یهو دیدم خودمم مثل اون شدم، دیدم منم واسم این چیزا مهم نیست، راستش ادم بعد ازینکه یه سری شکست هارو تجربه میکنه، عاشق کسی میشه که بشه بهش با خیال راحت محبت کرد، ...
کلمه«دژاوو» یعنی«آشنا پنداری» به احساسی گفته میشه که یه لحظه،یه صحنه یا یه آدمی رو میبینی و حس میکنی قبلا اونجا بودی و دیدیش!یه تئوری قشنگ هست که میگه وقتی یه نفرو میبینی و حس میکنی چند ساله میشناسیش یا تو یه مدت زمان کم به یه نفر از ته قلبت علاقمند میشی،تو زندگی قبلیت هم اون آدمو دوسش داشتی!به نظرم آدمای که الان خیلی دوسشون داریمو باید «دژاوو» سیو کنیم 🤍🌱...
بر در خانه تورا من دیدم مهرت به دلم نشست و خوابت دیدمدر ساحل دریا ستاره چیدمدر پیچک موهات خودم رقصیدمچشمان سیاهت که به چشمم افتادبیدار شدم بر تن خود لرزیدم......
باورم نمیشدخانه ی چوبی وسط جنگل سبزهوای ابری و بارانیبوی کیک شکلاتیصدای خنده دخترک خردسالتابلو های پر رنگ و نقش و نگارگل های نرگس که با نظم خاصی در باغچه صف کشیده بودندصدای گنجشکانابرهایی به رنگ صورتی و بنفش که اندازه یک کف دست با من فاصله داشتندخنکی آب دریاماهی هایی که در آسمان برای خود گردش می کردندخبری از ماشین و موتور و دود نبودبه کف زمین نگاه کردم، زمین سرتاسر آیینه بودگیسوانم تا انتهای پاهایم می رسید که به صورت خیل...
"دخترها هیچوقت بزرگ نمیشوند"این جمله را باید تیتر تمام مجلات وروزنامه ها کرد تا همه ی مردم بدانندکه دخترا ها هر چقدر هم که سنشانبالا برود باز همان دختر بچه ی هفتساله کودکیشان هستند،با این تفاوتکه فقط قد و قواره شان بزرگتر شدهدختر ها هر چقدر هم که سنشان بالابرود،گاهی هوس میکنند در شلوغیهایشهر بین این مردم دستشان را بگیری وجیغ بزنند ؛ گاهی دوست دارند بلند بلندبخندند ،گاهی به دلشان میخورد پابه پایبچه ها بازی کنند ، ...
مرد تیرماهی شالیزاریم زحمت تو در لجنزار زرد و سبز شالیزارمرا یاد باده در ترنج می اندازدو آن زردانه های میلاد مرداد ماه مانند عشقمان خلق شده از مهارت توستتابستان سرتاسر میلاد است خدا تو را روانه کرد تا رحمتی شوی برایم و من مرهمی میشوم برای زحمتت قدر دان تلاش پر رنج برنج...
زود بود که پدر خاکی ات اسمانی گشتپشتوانه جگر گوشه های من غمخوار آگاه و بیدار یار منآن مفتون حسینمرقوم شد پسرش باز هم محزون گرددآه از محرم و صفر و سفرهای ماندنیباشد مالوف و مانوس و محشورشان...
چشم ز غیر او بستم و یادم ز غیر او خالیست و این، هنرِ مهر و مرام و وفاداری مردی متقیست شاکرم از صاحب این جلال و جبروت که در سایه بنده شریفش، ارامش ابدی من در حیات میسر شد زبان و بدن از جبران، قاصر استپیشکش، سر می نهم به تقدیم و تسلیمتا قدمی بردارم در راه تمهید این کثرت از اخلاق و انسانیت...
پشتیبان و حامی ترین خاطره ی کودکی منبرق خنده ات در قاب ذهنم خیره کننده ترین ارامبخش است. بزرگ ما سه تا بودی و افتخار میکردم این تک بودنت لااقل جایگاه خوبی از نسب قرار گرفت و بزرگترمان مرد است. بزرگ شدی و یک تنه «افتخار و بزرگ» کوچک و بزرگمان شدی.ای که تک بودنت غصه کودکی و بزرگسالی منبرادر یکی یکدانه، میلادت بر ما مبارک...