پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تصویر تو در قاب چشمانم دل انگیز استتصویر تو زیباترین لبخند پاییز استحتی درون قاب عکست باز میخندی لبخند های تلخ تو با غم گلاویز استعطر دل انگیزی که پر کرده اتاقم را بوی نجیب چادری چلوار و گل ریز استعطر نفس هایت گل بابونه ومریم آغوش گرمت بهترین درمان وتجویز استتو مطلع ناب غزل های دل انگیزیدر خواب هم حس میکنم نامت غزل خیز استمادربزرگم باغ نه یک بوستان گل داشت...
سُر خورد و دلِ من ، به یکبارهفروریخت نخ کش بشودکاش شبی شال حریرت.... وحدت حضرت زاده...
جوکول وختانتی عطر مرا مستا بوستیماوموقوع کی بادبجار مرزان سرتی کاکولا شانه کودیبرگردان شعرموقع عطر برنج نوبریبا عطر تو مست میشدموقتی باد روی مرز شالیزارموهای تو را شانه می کرد...
مرد تیرماهی شالیزاریم زحمت تو در لجنزار زرد و سبز شالیزارمرا یاد باده در ترنج می اندازدو آن زردانه های میلاد مرداد ماه مانند عشقمان خلق شده از مهارت توستتابستان سرتاسر میلاد است خدا تو را روانه کرد تا رحمتی شوی برایم و من مرهمی میشوم برای زحمتت قدر دان تلاش پر رنج برنج...
شانه هایم را بر احساسِ تو خالی می کنم ،خاطراتم را به لطفت خوب وُ عالی می کنم !لحظه ها را با شکوهِ بودن وُ آرامشت ،مثلِ تن پوشِ غرور و ُ تیز بالی می کنم !با تو آن بانوی نارنج و تُرنجت می شوم ،گونه هایم را به یادت پرتقالی می کنم !در سبدهای دلارام از شبِ پاییزِ تو ،میوه هایی را در آغوشت خیالی می کنم !سُرمه هایی می کشم بر چشمِ تاریک ِ شبم ،قلب آن شب های مستت را زغالی می کنم !غصه هایت را همانند ِحبابی روی آب ،یا که ...
همسایهگیسو کمندپنجره ی دلم؛دوست دخترم؛ همسایهمادرم تو را،در سال های پیش؛برایم نشان کردمن بی خبر بودماما،ته دلم در رویایمتو رفت و آمد داشتیاسفند ماه بودمادرم آشکارا گفت:شب چهارشنبه سوری،زیر نور ماه شب چهارده،بر سر دختر همسایه؛لال آب میریزمتا دلش؛با تو مهربان شودآن لحظه؛چه زیبا ذوقی کردممادر گفت: بهارپایان فصل کار،شالیزار؛یک سایه میشویملال آب را کارباور مادرم را دوست دارمسنت فولک است و معجزه...
شهریور یعنی ؛ نهشهریور یک هزار و سیصد و -نمی گویم چند -یعنی باران یک دفعه ای بی چتریعنی بوی شالیزار نیم سوخته وهوا ی دم کرده خزر با ماسه های خیسیعنیبی وقفه دوستت_دارم بی امان زیبا !...
قوشه بزه بجماگه شرشر بواریمرا از پا اِگانیبرگردان فارسی:برنج خوشه زده شالیزارماگر شرشر بباریمرا از پا می اندازیماهرخ_حسنیخسارت باران به کشاورزان زحمتکش...
بوی شمالبوی شالیزاراین روزهابا عطرتو تمام من راپرکرده استمن با تو و با هر چهنشانی از تو داردرویاهایی می نویسمکه با هر بار خواندش دلم میلرزدمی خواهم هر ووزدوست داشتنت را دوبارهیاد بگیرمتا هر چه در این دنیاهست و نفس داردآرزویی برایمانجز نفس کشیدنمان کنار همنداشته باشند ......
چشمانت زبان زدند شبیه لاهیجان و چایش/ اصفهان و پولکش/ساوه با انارهای قرمزش/مازندران و شالیزارهایش/قم و آن سوهان های حاجی و پسرانش همیشه خاص بوده ای خدا کند بمانی...