این حقیقت تولد است
گریه های نوزاد؛ مرثیه ای ست برسوگ زندگی ......
چقدر نگاه
چقدر پُریم از صدا وخالی از سخن...
اینجا دزدها راست میگویند!؟
درسکوت مصلحت اندیشان...
سرش را روی شانه ام که گُذاشت خم شدم !؟
غلط نکنم بغض سنگینی داشت ......
بخشیدن بی معناست ؛ وقتی هنوز ساعت ذهن ت کوک است به افق نفرت و به وقت یادش زنگ می زند......
با تَبر نگاهت و تیزیِ زبانت ، قایقی ساختی از درخت احساسم ؛ برای تَرک کردنم......
تمام شد شروعی که به پایان نرسیده آغاز حسرت دیگری در راه دارد......
دلم نه زبانم ؛ لبریز از دعا ئی ست که اجابت ندیده است!
جنس عاقبتی که من خواستم خدا به خیرت کند!؟...