پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ای داغ از قلبِ پریشانم چه میخواهی ؟ای جایِ زخمِ کهنه از جانم چه میخواهی؟دریاچه ای خشکیده در آغوشِ خود دارم بارانِ سرخ از ابرِ چشمانم چه میخواهی؟ای وای از این ای وای از این از دست دادن ها ای مرگ از جان رفیقانم چه میخواهی؟آرامشم کو خنده ام کو اعتمادم کو؟ بی هیچم و دیگر نمیدانم چه میخواهی..._برشی از ترانه...
آه...دلهامان اسیر حسرت و درد و غم استسهم ما از زندگی دریای رنج و ماتم استما کم آوردیم از بس زیر سقف آسمانزخم خوردیم از غریب و دوستانِ همزباننا امید و خسته از این بی مرامِ روزگارمانده بر دلهایمان صد زخم کهنه یادگاردر هجومِ لشکر غم زندگیمان شد تباهعمرمان طی شد به رنج و حسرت و اندوه و آه...
زخم کهنهتو همان موی بافته شدهٔ هزارسالهٔ زنی دلباخته هستی که به دستان زمخت یک مرد با نوازش بر مرتع شانه هایش با هر عشوه در هر پیچ زلفش یک یاس امین الدوله می کاشت و عاقبت در آخرین ییلاق چشمان عسلی اش به محاق خاطرات فراموش شده فرو رفت و او را محکوم کرد تا سال ها ادای دختری شاد را دربیاوردو ننالد از لنگیدن زندگی به سوی خواسته هایش!تو همان زخم کاری بر سینهٔ زنگار گرفتهٔ آینهٔ راستگو هستی که در آخرین حقیقت دوران کاریش به چروک های خستهٔ صورت ...
دست بردن بر یک زخم کهنه ...دل ظریفم را، چنگ می زندبه خاطرم می آوردکه زخمها، چه دیر کهنه می شوندو درد تنهایی رامی نوازند تا - انتهای انزوارعنا ابراهیمی فرد...