پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
همیشه سبز می ماند،او که قهقه ی لبخندش به زندگی بلند است،صنوبر! شعر: آرزو عبدالخالق ترجمه: زانا کوردستانی...
نخل ارمیدهصیاد می شوم که تو آهوی من شویفریاد می شوم که تو کوکوی من شویویرانه گشته ام ولی از فصل دیگریآباد می شوم که پرستوی من شویمن یک چنار خشک تو مثل صنوبریشمشاد می شوم که به پهلوی من شویبا چین دامنت چه قیامت بپا شودمن باد می شوم که تو هوهوی من شویای نخل آرمیده به خرما پزان عشقمرداد می شوم که تو جاشوی من شویبا عشق ناگزیر غم شیرین من توییفرهاد می شوم که تو دلجوی من شویدستم نمی رسد به انار نچید...
دانه سرخ اناربیا ترانه ای از نوبهار هم باشیمکمی نشانه ای از لاله زار هم باشیمبسوی جاده ای از آروزی خوشبختیسری به شانه بی غمگسار هم باشیمبرای جستن صبح و نشانه خورشیدشبیه سایه هم همقطار هم باشیمبه لحظه های پر از نعره های بدمستیشبی ترانه جانسوز تار هم باشیمکنون که رونق بازار رنج و تنهاییستبیا زمانه ی خود را کنار هم باشیمدر ازدحام پرآشوب خون دل خوردنشریک دانه ی سرخ انار هم باشیمتبر به ساق صنوبر اثر نخ...
در تقدیر صنوبرها مرگ نیست؛به روایتِ نیمکت ها گوش کنیم،که عشق را می فهمند! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر استشمشاد سایه پرور من از که کمتر است؟...
لحظهی خوبلحظهی نابلحظهی آبی صبح اسفندلحظهی ابرهای شناورلحظهای روشن و ژرف و جاریحاصل معنی جملهی آبلحظهای که در آن خندههایتجذبه را تا صنوبر رسانیدلحظهی آبی باغ بیدارلحظهی روشن و نغز دیدارلحظه تولد تو در اسفندماه...تولدت مبارک...
مردها کاین گریه در فقدان همسر میکنندبعد مرگ همسر خود، خاک بر سر میکنندخاک گورش را به کیسه، سوی منزل میبرنددشت داغ سینه ی خود، لاله پرور میکنندچون مجانین! خیره بر دیوار و بر در میشوندخاک زیر پای خود، از گریه، هی! تر میکنندروز و شب با عکس او، پیوسته صحبت میکننددیده را از خون دل، دریای احمر میکننددر میان گریه هاشان، یک نظر با قصد خیربر رخ ناهید و مینا و صنوبر میکنندبعدٍ چندی کز وفات جانگداز او گذشتبابت تسلیّت...