یکشنبه , ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
ای آنکه دل را برده ای جان را ببر در راه خود تنهای تنها مانده ای ما را ببر همراه خودشعر تو گر طغیان کند اعجاز موسی میکنددر مسیر گردش اش باشم مدارا می کندآتش بگیرد خنجرم خون بربزد از جگرمآقا تو را گم کرده ام دلواپسم شد مادرم...
خانه تنهاست!بسان دختری که تنهایی اشتا ابدیت جاری ستباران چند روزی ست باریده استو ستاره ها... از دید زمان پنهان مانده اند خیابان منتظر استو نگاهی که لابلای خورشیدثانیه ها را می شماردزندگی همچون آبی روان جاری ستحرف ها... در پشت نگاه ها بی شمار استو دوست دارد چیزی نگویدکاش... کسی زمان را با هم آشتی می دادو طغیان... ما را به گرد فراموشی می سپردباد طغیان می کندو قلمی که از نوشتن شکسته استو تقدیری که بلاتکلیف مانده...
می دانم زشت هستم. اما جنایت اصلی زشت بودن من نیست؛ بلکه داشتن همان احساس شکننده، همان ظرافت روحی است که یک آدم زیبارو دارد و هر لحظه مورد ستایش قرار می گرد و روحش آرام می گیرد ومن طغیان زده و موجی خروشان رها می شوم.آیا در آسمان ها عدالتی می بینید؟...
آه که فریدون و فرهاد و فروغ چه اسم های مناسبی برای صدا زدن کوچه هاست، و نام تو که یک «کوچه باغ» است، بماند برای خودم، که محال است نشانی اش را پشت نامه ای بنویسم.و چقدر جای کوچه ی سیب وانار و گندم در شهر خالیست. و چقدر شهردارهای تمام شهرها با شعر غریبه اند و جای اسم های آرام، اسامی عصبانی و جدی را می پسندند.چقدر عبور از «بلوار باد» و «تقاطع بامداد» و «حدفاصل سپیدگاه»، خون را رقیق می کند. آه که چقدر این خستگی های بی خرج و خوش خوشان، با تو خوش ...
کیش و ماتیم از طغیان شطّ رنج...
تنها راه مقابله با دنیایی غیر آزاد اینست که به قدری آزاد شوی که وجود تو خودش نشانه ای از طغیان باشد....
من درون خویش طغیان میکنم؛زندگی آرام است.من مدام فریاد میزنم؛زندگی سکوت میکند.درد تا مغز استخوانم تیر میکشد.زندگی با خنده ای بر لب سیگار میکشد،و دودش به چشم من میرود.او چقدر خونسرد است؛و من خون گرمم را بر پیشانی او میمالم،تا دشواری وظیفه ام را یادآور شوم.آه ای انسان؛ تو در میان این همه درد و رنج باز هم تنهایی.باز هم چشم اُمیدت خون آلود است.آه ای تبارِ غمگینِ فرود آمده بر قلب و ذهنِ آدمی.آه اِی انسان ...!...
طغیان، هر چند چون چیزی نمی‌آفریند، در ظاهر منفی است، اما چون آن بخش از انسان را که باید همواره از آن دفاع شود، آشکار میکند، عمیقا مثبت است....
یادتبه طغیان می کِشدهر شب دل دیوانه را......
