سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
من پشت هم انگار سرم خورده به دیواریک غده بدخیم درونم شده بیداراین درد سر از جان من خسته ی بیمارمیخواهد اگر جان، که فدای خم مویشدر بستر باران، غم عاشق کش آباندر فکر یکی، مست بیایی به خیابانهی چرخ به دور خودت، هی فحش به تهرانتا عاقبت آنشب برسی بر سر کویشیک عقده ی مبهم، پر از آرایش در همپنهان شده در ظاهر آراسته ی آدملبخند به لب دارد و یک بغض دمادمبوده است درآمیخته با خلط گلویش.....
دوباره جشن به پا شد با مترسک هابرقص عاشق تو هم پای عروسک هابرقص با داغت ای رقصت تماشایی ای عاشق کش تلفیق خون و زیباییپر از شعرم که از چشمت خروشان ترپر از غم شد دل از زلفت پریشان تر...
حضرت یار! اجازه ست دچارت بشوم؟دوست دارم همه ی دار و ندارت بشومبعد تنهاییِ یک عمر زمستانِ سیاهرویش عشق شوم،فصل بهارت بشومحضرت جاذبه! مجذوب حیائت شده امتو چه کردی که چنین محو وقارت بشوم؟وارث دلبری از لیلی و شیرین شده ایبه فدای خودت و ایل و تبارت بشومصید دل می کنی و کار خودت را بلدیزن عاشق کش صیاد، شکارت بشوم؟بغلم کشور امنی ست بیا فتحش کنسفت و محکم بغلم کن که حصارت بشومآس دل دارم و دستم پر حکم عشق استوقت آن ا...
بنشین تا نفسی هست نگاهت بکنمنظری نیک به رخساره ماهت بکنمشرر افکنده به جانم رُخِ عاشق کُشِ توچه کنم شرم زچشمان سیاهت بکنم؟لشگرِ فاتحِ گیسوی شرابی رنگتهمه برصف شده تا تَرکِ سپاهت بکنمدلِ مجنون صفتم ناله کُنان می گویدکه خودم را نکند غرقِ گناهت بکنمناز کن رقص کنان بوسه بزن بر دو لبمتا پریشان نشوم شِکوِه به شاهت بکنم...
حالا من ماندم و میان دستانم دست تنهایی عاشق کش ای تلفیق خنجر و خون و زیباییبه قدر هق هق ات شانه برای سر نهادن نیستدر این افتاده از چشمت هوای ایستادن نیستبه غیر از گریه کردن ها صدایی بر نخواهد خاستتو ای عاشق به جز تو شهریاری بر نخواهد خاستتو یار شهر عشق هستی دریغا شهر یارت نیستبه جز قلب های سرد و سنگ و ساکت در کنارت کیست؟امید رستگاری نیست با این خیل نایارانبمیر آخر بمیر ای شهریار شهر سنگستان...
باز امشب در گلو یک بغض مهمان من استاین هق هق های لعنتی آهنگ گریان من استآخر به زنجیرم زدی عاشق کش بی مرامبعد از تو قاتل های من هر بیت دیوان من استهر روز زخم تازه ای ، هرشب نعش ام بر زمیناز بس نمردم زنده ام سر در گریبان من استعمری عزیز مصر می مانی ، ولی ای نازنین !آن کس که در زندان توست ، یوسف کنعان من استعشقم ! ابراهیم در آتش من ام منتظر ام گلم بیا !آن قدر سوخت ام نیامدی نمرود گلستان من استدر فتح شهر قلب تو سرباز س...
جانا تو مرا یار وفادار نبودی دل را به تو دادم و لی دل دار نبودیغمگین شدم اما تو غمخوار نبودی عاشق کش و معشوق نگه دار نبودی از این غمت هر روز دو صد بار بمیرم تو از دل من هیچ خبردار نبودی...
به دوتاچشمِغزلواره یجادوت قسمبه هلالِ ڪجِعاشق ڪشِابرووت قسمبه نخستیناثرمهرتودرجانودلمکه گرانقدرترینگنجِ منی همنفسم️️️...
جیگر خوشگل با حال ناناز عاشق کش خوش تیپتولدت مباااااااااااااااااااارک...
دل تو با غم دوری خوشهشهر آشوبه عاشق کشهاما دل تنگم ...داره تو سینه منو میکشه...
چال گونه،روی سبزه،گیسوان لخت و خرماهر سه راهم را نبینم چشم ها عاشق کش است...
قهوه قاجار را بی خود شلوغش کرده اندتیغ تیز آن نگاهت بیشتر عاشق کش است...