پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دوست دارم که هر ده سال یک بار از قبرم برخیزم و مقداری روزنامه بخرم. این آخرین آرزوی من است: روزنامه ها را زیر بغل می زنم، بعد کورمال کورمال به قبرستان برمی گردم و از فجایع این جهان با خبر می شوم؛ سپس با خاطری آسوده در بستر امن گور خود به خواب می روم....
رعدِ برق آسای سکوت، ارامش را به سلول هایم منتقل میکند،نیمی از وجودم در میان لاله های سرخ و خونین ِدلاوران شجاع نبردی که برای مردم،کشور،دین و ایینشان جان فدا کرده اند جا مانده است...با گذاشتن قدم در این مکان از میان سیاهچه های تاریک ذهنم به بزرگترین چاله که همان چاله حسرت است میرسم ،حسرت اینکه ای کاش من نیزتوفیقی نصیبم میشد و میتوانستم جسمم را در این ارامشگاه به خاک بسپارم و روحم را رهسپار اسمان کنم،ای کاش این موهبت الهی شامل حال من نیز میشد،ای کا...
اَ قبرستانچندر اَمی پئیزاَ مانِهسورخٚ شمعدانی سربسربرگردان:این گورستان/ چقدر شبیه ی پائیز ماست/پشت سرهم شمعدانی سرخ✍علیرضا فانی...
من از شب نمی ترسم.اما خاطرات ترسناک اند.تاریکی بعد از به یاد آوردن آنها، یک ظلمت معمولی نیست.مرا به یاد آرامستان می اندازد . جایی که مردگان آرام می گیرند و بازمانده ها آشوب می شوند؛ از یادی که از دیگران به جا مانده است. خاطرات مرا یاد قبرستان می اندازد . چون یاد تو را دارم؛اما خودت را نه..!- کتایون آتاکیشی زاده...
وَ تَنهآیی تَقدیر آدماییِه کِه دَر قَلبِشون قَبرِستونی اَز حَرفهای نَگُفته دارَن:)🤍...
به قبرستان گذر کردم کم وبیشبدیدم قبر دولتمند و درویشنه درویش بیکفن در خاک رفتهنه دولتمند برده یک کفن بیش......
برای من اهمیتی ندارد که ثروتمندترین آدم در قبرستان باشم. برای من مهم اینست که وقتی شب ها به رختخواب می روم پیش خود بگویم امروز کاری فوق العاده انجام دادیم....
گاهی در وجود مان به قبرستانی محتاجیم برای چیزهایی که درونمان میمیرند......