متن تنهایی غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات تنهایی غمگین
(۲)
به اندازهی روشنایی و زیبایی چشمانم
بختم، سیاه و زشت و خراب است.
وگرنه تنهایی چگونه میتوانست پای به خانهام بگذارد و
مرا به عقد خود در بیاورد؟!
دلم تنگ است
دلم تنگ است و
مطمئنم که در تنهایی خواهم مرد
چنین که پیش میرود
ممکن نیست که او بیاید و
گریههایش را بکند.
کاش چشمانت،
همان غریبه ی همیشگی میماند و به دل نمی نشست.
مرا از هر دو عالم ،گوشه ی ویرانگی بهتر
همین یک لقمه نان از سفره ی شاهانگی بهتر
خانه ام ویرانه شد،
وقتی نگاهت به نگاه دگری دوخته شد.
من از این بی تو بودن های تکراری، بیزارم.
بیمنظره...
مثل گلدان بدون گل روی میز،
استکان بدون چای کنار سماور،
ساعتی که عقربه ندارد
و دری فاقد دستگیره؛
هرجا و هرچیز را نگاه میکنم پر است از بلااستفاده بودن؛
لبریز از نقص؛
تهی از حیات.
مثل من بدون تو،
که به هیچ کار نمیآید.
این بار،
دیگر نمیمانم
دستهایم را
از همهی وابستگیها
رها میکنم،
دل را از تپشهای بیهوده،
ذهن را از خاطراتی که
سالهاست بیثمر تکرار میشوند
میگذارم که باد مرا ببرد،
هر جا که بخواهد…
شاید جایی دور از
هیاهوی این تکرارها،
شاید جایی که دیگر
نیازی به ماندن نباشد.
آمدم ، دَر زدم
هیچ کس نبود،
غیر از دل تنگی.....
بر تمام صندلیها نشسته است
و با تمام وجود
همخوانی میکند با من
منی که آوازم سکوت
و سازم
تنبورِ تنهاییست...
چه دنیایی است این، ای دل، عجب بیگانه و غمگین
که خاموشی من گردیده اندر دیدهها شیرین
من از هر فتنه و غوغا، ز هر مکر و فریب آزاد
ولی این خلوت خاموش شد انگیزهی توهین
چو گنجی خفته در ویران، نه کس جویای رازم بود
نه من با کس...
غیبت ماه دیده ای
درد فراق اسمان
نشسته است بر دلش
غم به نشان چهره اش
قامت ماه برده است
قافله در محو غیاب
غرق قدم غربت اوست
غیر غیاب روی او
غربت چهره غرق اوست
به حالِ سنگی میمانم
میانِ رودی خشکیده
تو رفتهای
اما خاطراتت
همچنان در جریان...
چه سود از جهان، گر نباشد کسی؟
که با مهر، گیرد تو را در بَسی
چه سود از طلوع و ز ثروت، چه سود؟
اگر بیکسی در دلِ هر کسی...
به راهی اگر فتح کردی قله،
ولی خالی از عشق و دلواپسی
تو را گر نباشد دلی همصدا،
جهانت تهی...
جسما نه اما روحا استخون هام متلاشی شدن
زیر خروار ها خاک ویرونم و بارونِ هیچ بودنی این زمین و تنی که نیست رو تر نمیکنه.
دلم بهونه گیر شده...
میان این شهر شلوغ...
فقط تو را خواهد و بس...
بگو حرفِ قشنگِ مهربانی
که پُر گردد دل از: حسّی نهانی
زمانی که: دلم بسیار تنهاست
مرا سرشارِ خود کن؛ میتوانی
**«باران:
ترکیبی است
از شب و بوی خاک
در خمیازه ی پلک تو
با پنجره هایی که از فرط انتظار
خط خطی اند
تا ...
در چهار زاویه ی این شیشه
راست ترین خطِ تنهای ام
را کج کنم»**
گریستم برای نداشتن کسی که...
به حال و روز دیوانگی ام خندید...
زندگی پر از فراز و نشیب است،یکی از این فراز و نشیبها خود تویی! جالب است نه؟ تو شدهای بزرگترین فراز و نشیب این زندگی که آغاز و پایانش دست هیچکداممان نیست و من در این هیاهو گم شدهام، تنها کسی که میتواند مرا از این سردرگمی نجات دهد تویی،...