متن تنهایی غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات تنهایی غمگین
می دانی؟!
از روزی که نگاهت را بردی؛
دیگر هیچ آینه ای
حتی برای لحظه ای
زیبایی ام را باور نکرد!
پشت پنجرهی حنجرهی تنهایی
یک نفر
دارد آه میکشد آرام
نم نم باران
مینوازد گونههای خیسش را
و بغضی سرد
میفشارد گلوی خستهاش را سخت...
پشت پنجرهی حنجرهی تنهایی
یک نفر
تا همیشه
به یاد توست
و بی صدا
اشک میریزد...
عکس هایت هست اما پیشم اینجا نیستی
بودنت حس می شود افسوس پیدا نیستی
سخت ویران کرد ما را جور تنهایی، امان
ای همه آبادی من آه... تنها نیستی
بغضی نهفته، در سراپای نهانم
انگار کن، تنهاترین والِ جهانم
از بس کسی درکم نکرده، هیچگاهی
دل را میانِ آبِ غمها میجهانم
پشت پنجره ی تنهایی
بی قرار و دلتنگ
تا روزی که بیایی
غزل عشق را می نویسم
با هر طلوع و غروب خورشید
پاک می شود
از چهره ی لحظه هایم
رنگِ تنهایی
با طلوعِ دوباره ی صبح
و نغمه ی چکاوکانِ سرمست
که با آمدنِ بهار
همراه نسیمِ صبحگاهی به رقص درآورده اند
یاسهای سفیدِ باغ را
من آن سنگقبر کهنهام
که جز باران کسی به یادم نمیگرید
و جز سکوت کسی نامم را صدا نمیزند
در تب سرد جنون؛
لحظههای بیکسی،
در زمانی که کسی،
آشنای تو نیست؛
بهت و حیرانی و غم،
خانهی قلبت را،
هدف میگیرد سخت،
تکیه بر او بکن!
گاهی
بغضِ لحظههای تنهایی
حسّ ناپیدای انسان را
به منتهای جنون میکشاند...
(۲)
به اندازهی روشنایی و زیبایی چشمانم
بختم، سیاه و زشت و خراب است.
وگرنه تنهایی چگونه میتوانست پای به خانهام بگذارد و
مرا به عقد خود در بیاورد؟!
دلم تنگ است
دلم تنگ است و
مطمئنم که در تنهایی خواهم مرد
چنین که پیش میرود
ممکن نیست که او بیاید و
گریههایش را بکند.
کاش چشمانت،
همان غریبه ی همیشگی میماند و به دل نمی نشست.
مرا از هر دو عالم ،گوشه ی ویرانگی بهتر
همین یک لقمه نان از سفره ی شاهانگی بهتر
خانه ام ویرانه شد،
وقتی نگاهت به نگاه دگری دوخته شد.
من از این بی تو بودن های تکراری، بیزارم.
بیمنظره...
مثل گلدان بدون گل روی میز،
استکان بدون چای کنار سماور،
ساعتی که عقربه ندارد
و دری فاقد دستگیره؛
هرجا و هرچیز را نگاه میکنم پر است از بلااستفاده بودن؛
لبریز از نقص؛
تهی از حیات.
مثل من بدون تو،
که به هیچ کار نمیآید.
این بار،
دیگر نمیمانم
دستهایم را
از همهی وابستگیها
رها میکنم،
دل را از تپشهای بیهوده،
ذهن را از خاطراتی که
سالهاست بیثمر تکرار میشوند
میگذارم که باد مرا ببرد،
هر جا که بخواهد…
شاید جایی دور از
هیاهوی این تکرارها،
شاید جایی که دیگر
نیازی به ماندن نباشد.
آمدم ، دَر زدم
هیچ کس نبود،
غیر از دل تنگی.....
بر تمام صندلیها نشسته است
و با تمام وجود
همخوانی میکند با من
منی که آوازم سکوت
و سازم
تنبورِ تنهاییست...