پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
هیچوقت نمی خواستم بچه دار بشمهیچوقت غریزه ی مادری رو نداشتمو وقتایی که یکی از دوستام میخواست عکس بچه شو نشونم بدهبحثو عوض میکردماز حرفای مادرانه متنفر بودماز سایت های مادرانه،مسئولیت های مادرانه...و هر وقت به این فکر می کردم که جای بخیه روی شکمم می مونهاز استرس عرق می کردمتا وقتی دخترم آلیسیا به دنیا اومدذهنیتم ۱۸۰ درجه فرق کردفقط می خواستم با اون باشم،نگاش کنم و با بوس خفه ش کنم!و تمام شب اونو بغلم بگیرمدر ثانیه ای ،د...
مهر آفرینتو از همه به حال دلم آشناتریدر استان باور من از همه سریگل ها نشان فصل بهارند هرکداماما میان این همه تو چیز دیگریمهر آفرین آینه ها شد نگاه توسرچشمه های آب زلالی و دلبریای عشق نازنین به خداوندی خداشیرین بیان و نوبر و قند مکرریبا هر شمیم شال تو دیوانه می شومای ذره ذره های وجود تو مادری♤♤♤✍ علی معصومی...
دختر داشتن یعنی محبت بی دریغ دختر داشتن یعنی یکی هست مثل خودت مادری بلد باشه مهر بورزدیعنی صبور باشد قانع باشد بیشتر تو را بفهمد دخترم خوشحالم که دارمت دوستت دارم مریم نازم ..دلارام امینی...
خواستم پهن کنم بستری از گل مادرزیرِ پای تو که خود بهتری از گل مادرعاشقِ سایه ی افتاده به خاکت هستمسایبان است که می گستری از گل مادرمی نویسم غزل از جنسِ نگاهت هرروزمی کنم پیشکشت دفتری از گل مادراینقَدر با ادبیات کلنجار مروصرف کردم شده ای مصدری از گل مادرمثلِ پروانه به گِردِ تو فقط می چرخمتو که داری به سرت مَعجری از گل مادرتا بهاران به سرت تاج طلا بگذارددور تو حلقه زده لشکری از گل مادرچقَدَر چادرِ گلدار به تو می ...
لایق ستایشندمادرانی که یکه و تنها چرخ زندگی را چرخاندندبا وجود سختیهای زیاد خم به اَبرو نیاوردندسنگر زندگی را ترک نکردند با مشکلات مبارزه کردند،پا روی دلشان گذاشتند عاشقانه مادری کردندخالصانه عشق ورزیدندو جا نزدندو من بعد از خدایم بی شک ستایش میکنم مادرم را تقدیم باعشق و تمام وجودم به مادرم...
یا نورزنان ؛ ذاتا شرافت مادری دارندچه کودکی را به دنیا آورده باشند ؛چه نیاورده باشند .این موجود ظریف و قوی ؛ درآن واحد ؛یک مرد ؛ درون خویش پنهان دارد ؛همچنین یک زن ؛ که خود واقعی اوست❤در مواقع لزوم از هر مرد قوی پنجه ای قوی تراستو در غیر این صورت یک زن است که احساس مادری ؛زیباترین شکل بروز آن استزن ؛ شبیه ترین فرد به خداست اگر ؛شیطان صفتان بگذارند!!! .... بگذارید زنان ؛ زن بمانند ؛بی آنکه نفس زن بودن را از آنان بگیرید .....
زن بودشکوفه بودبهار بودو در دامنشهزار باغچهء نم خوردهقایم کرده بود!زن بودو هر چقدر که بخواهیوسعت داشتو تاچشم کار میکردمادری می دانست ومادری می دانست ومادری!...
جای خالی سلوچ وقتی خانواده مجبور به مهاجرت میشن البته نه ازخوشی بلکه از درماندگی و فقر و نداری با همه مصیبتهایی که به مرگان و فززندانش گشته تجاوز تحقیر دلم برای همشون میسوزه برای پسر بزرگش که یک شبه موهاش سفید شد و باید میماند اینها میرفتن به کجا؟؟اما بیش از همه دلم اتش گرفت برای هاجر که کودک بود با ان مرد میانسال و نادان و وحشی باید بدون دلخوشی میماند حالا که مادر هم شده بود دلم میخواست دستی از غیب داشتم وارد داستان میشدم هاجر را ور میداشتم محکم...
پیشانیش را ببوسیدقربان صدقه اش برویدمادر را میگویم!گاهى هم براى مادرﻣﺎدرى کنید …!...