دلم می خواست کوچک می شدم آنقدر که نبینی مرا به اندازه یک واژه سبک، بی وزن، پر از فریاد یا می شدم آن سیگاری که از سر تفنن کنار لبت بود و یا فضای اطرافت که بار هزاران حرف ناگفته داشت دلم می خواست باد بودم می وزیدم به...
گاه باید خشن بود گاه آدم باید به خود سیلی بزند ، تا بیدار شود از خوابِ خوش خیالی... گاه باید بی رحم بود و پای کوبید بر هر آنچه نمی توان دید و داشت . گاه آدمیزاد باید خود را شکنجه دهد ، بپیچاند در پستوی غضه ، تا...
من ایمان دارم ، میدانم که روزی دوباره زاده خواهم شد از بطن خورشیدی گرم دستانت را به من بده خودت را به من عادت بده من همچو نوری سپید نگاهت را به آتش میکشم دستان ما پلی میشود بر روی شهر سپیدار ها زنده خواهند شد و تو دیگر...
رقصِ ردپای آهنگین نو عروسِ خون بس به روی تکه بلورین های منجمدِ زمین ، دل های سنگ گونه ی تماشاچیان را به وجد می آورد! دخترک شروع به رقص کرد ، ریتم آهنگ و پاشنه کفش های الماس کاریِ دخترک با هم هارمونی خاصی ایجاد کرده بود... همهمه ،...
میدانم سرانجام روزی مرا میان کشتزار های گندم و یا بین شقایق ها که از خون دل عشاق روییده اند دفن خواهند کرد روزی همه این تب و تاب تمام این شعر های بی قافیه گل سرخی می شوند و از میان خاکم می رویند شاید کودکی مرا چید و...
خسته ام ، دیگر در من نفسی نمانده پای سفر ندارم در من کسی مُرده به خاک افتاده ام ناتوانم دادرسی نمانده کسی به فکرمان نیست شهرم در غبار گم شده وجدان دود شده ، به هوا رفته در خیابان کودکی می گریست فریاد می کشید به گمانم کودکی اش...
من رفتم در ظهری داغ و تب آلود آه ... نه ! پاییز بود برگ ها خودکشی می کردند تا درخت سر پا بماند آسمان پر از بغض بود کم می بارید چشم های من اما بد جور بارانیست! من رفتم نگاهم به انتهای جاده به تلنبار خاطره ها خیره...