یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
غیر تو نیست سود من...️...
خویِ من کِی خوش شود بی رویِ خوبت ای نگار؟...
ای جان چو رو نمودیجان و دلم ربودی......
او به آزار دل ما ، هرچه خواهد آن کندما به فرمان دل او ،هر چه گوید آن کنیم ...
غرض از هجر، گَرَت شادیِ دشمن بوده ستدشمنم شاد شد و سخت بیاسود، بیا......
پرسید کسی که عاشقی چیستگفتم که چو ما شوی بدانی...
تو گر گناہ من شوی توبه نمی کنم ز تو......
جانی و دلیای دل و جانم همه تو...️...
در طلبت رفت به هر جا دلم ......
از بُن هر مژه ام آب روان است، بیا ...
غیر رویت هر چه بینم نور چشمم کم شود ️️️...
تو جان منی و میدَوَم در پی تو... ️️️...
یکساعت عشق صد جهان بیش ارزدصد جان به فدای عاشقی باد ای جان ️️️...
از پی هر گریه آخر خنده ای است....
چشم هایتمثل غزلی ست که مولانا سروده باشدو چاوشی بخواند.......
نوروز بمانید که ایّام شمایید!آغاز شمایید و سرانجام شمایید!آن صبح نخستین بهاری که ز شادیمی آورد از چلچله پیغام، شمایید!آن دشت طراوت زده آن جنگل هشیارآن گنبد گردننده ی آرام شمایید!خورشید گر از بام فلک عشق فشاند،خورشید شما، عشق شما، بام شمایید!نوروز کهنسال کجا غیر شما بود؟اسطوره ی جمشید و جم و جام شمایید!عشق از نفس گرم شما تازه کند جانافسانه ی بهرام و گل اندام شمایید!هم آینه ی مهر و هم آتشکده ی عشق،هم صاعقه ی خشم ِ بهنگام...
به مشام من چو آمد نفسی شمیم مویشبه دو زلف یار دادم دل بیقرار خود را ️️️...
جانِ من و جَهان توییدلبرِ بینشان توییخوش بِنَواز جانِ منجُمله نیاز میشوم ️️️...
تو مرجانیتو در جانیتو مروارید غلتانیاگر قلبم صدف باشدمیان آنتو پنهانی...
سوگند بدین یک جان ، کز غیر تو بیزارم !جان من و جان تو گویی یکی بودهست ......
تلخ کنی دهان منقند به دیگران دهی.....
مجنون را میگفتند که : «از لیلی خوبترانند ، بر تو بیاوریم؟»او میگفت که : «آخر من لیلی را به صورت دوست نمیدارم ، لیلی صورت نیست. لیلی به دست من همچون جامی است ، من از آن شراب مینوشم. من عاشق شرابم و شما را نظر بر قدح است ، از شراب آگاه نیستید!»...
دانی که چرا دار مکافات شدیم؟ ناکرده گنه، چنین مجازات شدیم؟ کُشتیم خرد، دار زدیم دانش را دربند و اسیر صد خرافات شدیم!...
دلی دارم که خوی عِشق داردکه جُز با عاشقان هَمدم نگردد...
تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آیدتو یکی نهای هزاری ، تو چراغ خود بر افروز...
ما را به خود کردی رها شرمی نکردی از خدااکنون بیا در کوی ما آن دل که بردی باز ده...
عالم اگر بَر هم رَوَد ،عشقِ تو را بادا بقا ......
عشقت به دلم درآمد و شاد برفتباز آمد و رَختِ خویش بنهاد برفت !گفتم به تکلف دو سه روزی بنشینبنشست و کنون رفتنش از یاد برفت...
یارانِ نو گرفتی و ما را گذاشتی ؛ما بیتو ناخوشیم اگر تو خوشی ز ما...
ای زندگیِ تن و توانم همه تو ...جانی و دلی ای دل و جانم همه توتو هستیِ من شدی از آنی همه منمن نیست شدم درتو از آنم همه تو...
منشین با دو سه ابله ، که بمانی ز چنین رهتو ز مردان خدا جو ، صفتِ جان و جهان را...
صبح دروغین گذشت صبح سعادت رسیدجان شد و جان بقا ، از برِ جانان رسید...
تاریک شدهست چشم بیتوما را به عصا چه میفریبی...
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل مندل من می داند و من دانم و دل داند و من...!...
زان شبی که وعده کردی روز بعدروز و شب را میشمارم روز و شب...
مست عشقم مست شوقم مست دوست مست معشوقی که عالم مست اوست...
تو گر گناه من شویتوبه نمی کنم زِ تو جام لبت بنوشم وباز گناه می کنم...!...
صبحدم چون رخ نمودی شد نماز من قضاسجده کی باشد روا چون آفتاب آید برون...
صفت چراغ داری چو به خانه شب درآییهمه خانه نور گیرد ز فروغ روشنایی...
تو گر گناه من شوی توبه نمیکنم ز توجام لبت بنوشم و باز گناه میکنم ...!!!...
پای تویی دست تویی هستی هر هست تویی......
گر هزاران دام باشد در قدمچون تو با مایی نباشد هیچ غم ️️️...
جان من و جان تو را هر دو به هم دوخت قضاخوش خوش خوش خوشمپیش تو ای شاه خوشان...
یک ریسمان فِکندی ، بردیم بر بلندی ؛من در هوا معلق و آن ریسمان گسسته !...
ای یار بِکِش دستمآنجا که تو آنجایی.....
چه دانستم که این سودامرا زین سان کند مجنوندلم را دوزخی سازددو چشمم را کند جیحون ......
گویند اصل آدمی خاکست و خاکی میشودکی خاک گردد آن کسی کو خاک این درگاه شد...
در پرده ی دلخیال تو / رقص میکندمن رقص خوش از خیال تو آموزم...!...
هزار بار پیاده طواف کعبه کنیقبول حق نشودگر دلی بیازاری......
من آن توتو آن منچرا غمگین و پردردی؟...