جمعه , ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
صدف می گفت: مرا با موج های خروشان همراه کن از جزر و مد دریا می ترسم اما انعطاف مرا می سازد علیرضا نجاری (آرمان)...
در دل ویرانه ها دنبال گنج خویش باشعشق پنهان است چون درّی به دریای صدف حجت اله حبیبی...
اگر ساحل خموش و صخره آرام وگر کار صدف چشم انتظاری ست من و دریا نیاساییم هرگز قرار کار ما بر بیقراری است...
آرام جان من همه جا پیش چشممیتاب و توان من، همه جا پیش چشممیمن با تو بی نیاز و غنی از جهان شدمگنج نهان من ، همه جا پیش چشممیهمچون صدف درون دلم پروریدمتدُرّ گران من ، همه جا پیش چشممیسرباز بینوای نظام وظیفه امای پادگان من ، همه جا پیش چشممیمن آفتابم و ، تو همان قطره قطره هارنگین کمان من، همه جا پیش چشممیجوشید عشق تو، به نوک کوه دل رسیدآتشفشان من ، همه جا پیش چشممی...
گنجْ زیر خاک باید تا بهایش را دهندگوهر دریا به زندان صدف زیباتر است...
دریابه دلتنگی ساحلموج و صدف می بخشدتو چه بخشیدیبه سکوت این شب هاجز حسرت و آه...
صدفیک شبی...دل ز دریا برید...چون از برکه ای...دوستت دارمشنید.....
عمری راصرف مروارید شدن کردمتو کنار دریاصدف خالی جمع می کنی......
اگر قلبم صدف باشد میان آن تو پنهانی...
مادر عزیزمتو صمیمی تر از آنی که دلم می پنداشتدل تو با همه آینه ها نسبت داشتتو همان ساده دل سبز نجیبی که خدادر میان دل پاکت صدف آینه کاشت روزت مبارک بهترین هدیه ی خدا...
وقتی که فهمیدم او به من تعلق ندارد ،سعی کردم خودم را از او جدا کنم واو را از افکار و احساسات خودم بیرون کنم !اما تقریبا بلافاصله متوجه شدم که کار غیرممکنی است .حلزونها چه طور میتوانند خارج از صدف خود زندگی کنند ؟یا پروانهها بدون پیلهی خود ؟...
تو مرجانیتو در جانیتو مروارید غلتانیاگر قلبم صدف باشدمیان آنتو پنهانی...
بسترم صدف خالی یک تنهاییستو تو چون مروارید گردنْآویزِ کسانِ دگری...