صبح پشت تلفن یادم رفت بگویم صدایت را که می شنوم دنیا فراموشم می شود ...
چای مان در استکان، کودکی مان در کوچه ها، خوشی هایمان در سینه، عزیزانمان در دوردست، و لبخندهایمان در عکس ها جاماندند...
ناظم حکمت: آدم ها بالاخره یک روزی یک جایی در یک لحظه تمام می شوند نه که بمیرند ... نه! جوهر احساسشان تمام می شود ...!
تنهایی چیزهای زیادی به انسان می آموزد اما تو نرو... بگذار من نادان بمانم!
صدای ترانه ای غمگین در رادیو شنیده می شود ومن به چیزی غیر تو فکر نمی کنم زنده ماندن در روزهایی که این قدر از تو دور افتادم کار آسانی نیست.
ناظم حکمت: تو را دوست دارم چون نان و نمک چون لبان گر گرفته از تب که نیمه شبان در التهاب قطره ای آب بر شیر آبی بچسبد! تو را دوست دارم چون دقایق شک ّ انتظار و دل واپسی هنگام گشودن بسته ای بزرگ که از درون آن بی...
در 1902به دنیا آمدم دیگر به شهر زادگاهم بر نگشتم اصولأ بازگشت را دوست ندارم در سه ساله گی نوه پاشایی بودم در حلب در نوزده ساله گی دانش جوی دانشگاه کمونیست مسکو در چهل و نه ساله گی بار دیگر به دعوت کمیته مرکزی در مسکو از چهارده ساله...
ناظم حکمت : شادیِ کوچکی می خواهم آنقدر کوچک که کسی نخواهد آن را از من بگیرد
ناظم حکمت: گاهی گذشت می کنیم و گاهی گذر، ای کاش می فهمیدند فرق این دو را....
زندگی مشغله ای جدی است درست مثل دوست داشتن تو
ما شفا خواهیم یافت دردها و رنج هامان پایان می پذیرند آرامش خواهد آمد آرام آرام در غروبی گرم از شاخه های سبز سنگین فرو خواهد ریخت اندکی بیش دوام آرید بیرونِ در، مرگ نه که زندگی در انتظار ماست بیرونِ در جهانی پرشور نشسته مثل یک لیمو،خشکیدن مثل یک...
هرگاه زنی با تلالوی زیبا و سرمستی اش، با خنده هایش بتواند اگر عقل از سرتان بیرون کند اگر چشم هایش راز چشم های تان را بخواند اگر بتواند اندوه و شادمانى تان را شریک شود بی شک آن زن شرابِ شماست!
تنهایی، چیزهای زیادی به انسان می آموزد اما تو نرو، بگذار من نادان بمانم
زندگی مشغله ای جدی است درست مثلِ... دوست داشتن "تو" !
محبوب من دل بستن به تو مثل شادمانی نفس کشیدن است در یک درخت زار پوشیده از برف....
و ما زمستان دیگری را سپری خواهیم کرد با عصیان بزرگی که درون مان هست و تنها چیزی که گرم مان می دارد آتش مقدس امیدواری است...
شعرهایم به تمنای چشمان توست چشمهایت را نبند هستی ام به باد می رود
در نیمکتی رو به دریا سر بر شانه هایت گذاشته و آرزوهایى کودکانه مثل شنیدن شعر از صداى تو را داشتم مرا ببخش...
و من گاهی نه صورتت نه چشمانت که دلم میخواهد ، صدایت را ببینم. .!️
. آنقدر دوستت دارم و آنچنان دلتنگت هستم که جز این دو فعل، اگر چیز دیگری بگویم بیهوده ست...
به تو فکر کردن زیباست و امیدبخش، چیزی ست شبیه شنیدن زیباترین آواز از زیباترین صدای جهان. اما امید دیگر برایم کافی نیست؛ دیگر نمی خواهم فقط گوش بدهم، می خواهم آوازی بخوانم.
. دوست داشتن تو خوردن یک سیب سالم و سفید در یک روز شفاف و شیشه ای زمستانی محبوب من! دوست داشتن تو مثل شادی نفس کشیدن است در یک کاج زار برفی... ️️️
Gelsene dedi bana Kalsana dedi bana Gülsene dedi bana Ölsene dedi bana Geldim Kaldım Güldüm Öldüm. به من گفت: بیا! به من گفت: بمان! به من گفت: بخند! به من گفت: بمیر! آمدم ماندم خندیدم مردم...
بعضیها هستند که میگویند بی تو نمیتوانم زندگی کنم ؛ من از این دست آدمها نیستم ! من بی تو هم میتوانم زندگی کنم ؛ اما اگر با تو باشم ، جور دیگری میتوانم زندگی کنم ...