سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
چهارشنبه وقتی غمگین می شود که هنوز تلخی چهار تا شنبه که در نبودنش گذشته را هضم نکرده ایباید برای رسیدن بی قراری پنجشنبه هاو چشیدن حس مبهم جمعهنداشتنش را بر تن کنی...ارس آرامی...
چهارشنبه ها شیرین ترین قسمت هفته استنه از نحسی سه شنبه خبری ست و نه باید کلی منتظر رسیدنِ پنجشنبه ی شاد باشی:)چهارشنبه ها حالِ خوبِ عاشقانه ی من استکه می دانم فقط یک روز مانده تا دیدار تو*.*...
چهارشنبهبهترین روز هفته می شود،وقتی دلبر چهارشانه ات!تو را میان بازوهای مردانه اشبه گونه ای حبس کند، که هیچ راه فراری نداشته باشی...
شنبه به یادت شروع شدیکشنبه ؛ دوستت دارمدوشنبه ؛ دو بار دوستت دارمسه شنبه ؛ سه بار، زیر لبچهارشنبه ؛ چهار، با فریادپنج شنبه ؛ پنج هزاره، تا بهشت...جمعه ؛ تمام عشقهای جهان مال توکاش هفته بیشتر بود عزیزمکاش عددها را تا بی نهایت میشمردم ؛و میگفتم :دوستت دارم...دوستت دارم......
آمدنت میتواند سوری باشد،مثل چهارشنبه......
پس کجایی؟صبح ها مسیر ثابتی دارم و اگر عجله نداشته باشم آنقدر در ایستگاه منتظر می مانم تا تاکسی مورد علاقه ام برسد. در واقع راننده این تاکسی را دوست دارم. راننده پیر و درشت هیکلی با دست های قوی و آفتاب سوخته و چشم های مشکی رنگ است که تابستان و زمستان سر شیشه ماشین را باز می گذارد و با آنکه چهار سال است بیشتر صبح ها سوار ماشینش می شوم فقط سه چهار بار صدای بم و خش دارش را شنیده ام. ماشینش نه ضبط دارد، نه رادیو و شاید همین سکوت، حضورش را این چنین...