پنجشنبه , ۹ فروردین ۱۴۰۳
ماریو بارگاس یوسا:کتاب وقتی باز است ذهنیست که حرف می زند ، وقتی بسته است دوستی است به انتظار ، وقتی فراموش می شود جانی است که می بخشاید ، وقتی نابود شود ، دلی است که می گرید ......
هر چقدر که هم شرایط سفر سخت باشد و وقت محدود. باید سفر کرد و کتاب خواند...
با مطالعه، جاده نادانی را صاف کنید...
کتاب، کودک را بزرگ،جوان را پخته و پیر را ارجمند می کند...
هر اندیشمندی که از دنیا می رود دانش او باید باقی بماند و کتاب وسیله خوبی برای حفظ و انتقال این دانش است...
همه ما این شانس را نداشتیم تا در خانواده و محیطی رشد کنیم که از همه جهات خوب باشیم. کتاب این فرصت را به ما می دهد....
وقتی یک ویرگول می تواند جان انسانی را نجات دهد یک جمله می تواند سرنوشت ملتی را عوض کند...
هر کتابی که برمی داری درس یا درس های خود را دارد، و اغلب کتاب های بد چیزهای بیشتری از کتاب های خوب برای یاد دادن دارند....
نه سنگِ لحدنه باره و بارگاه،،، *بر گور من،نامم بنویس وُ، --جلدی کتاب بگذار! لیلا طیبی(رها)...
گاهی اوقات دلم میخواهد،پرده های اتاق را بکشم، زیر کتری را خاموش کنم و در آسمانِ کتاب هایم پرنده شوم، روایت ها را در نزدیک ترین نقطه از واقعیتِ محتواییشان لمس کنم و در پسِ رویداد هایش به واقعیت آن بپیوندم و گاهی آجر شوم برای بنای پوسیده ی داستان های پر اقتدار.فانوس در راه بچینم و آرشه ویولن را به خط هایش بکشانم تا وارد دنیای بی انتهای کلمات شوم.گاهی باید کتاب بود تا بفهمی پشت تمام دوراهی های شخصیت هایش چه غم هایی ساخته شده و چه اشک هایی در...
برایم کتاب بخر،و صفحه ی اولش بنویس“برای لبخندت، موقع بو کردنِ برگه هایش” همین …...
پاییز ترکیبی از عشق و کتاب میشودگرچه بهم ربطی ندارندولی بوی مهر که از راه میرسدهمه ی ما آماده ایم تا خاطره ها رابا کتاب هایمان مرور کنیم!...
تجملات هیچ وقت جاذبه ای برایم نداشتمن چیزهای ساده را دوست دارمکتاب ها را، تنهایی رایا بودن با کسی که تو را می فهمد...
کن بلانچارد:کتاب خواندن مانند نواختن پیانو است،باید قواعد نواختن پیانو را بیاموزیسپس قواعد را فراموش کنی و با قلبت کتاب بخوانی......
چیزهایی که من می خواهم بدانم در کتاب ها هستند. بهترین دوست من کسی است که به من کتابی بدهد که تا حالا نخوانده ام....
برای کُشتن یک جامعهروشی ساده به کار گیرید:بر فرهنگ آنان تمرکز کنید!ابتدا کتاب را از آنها بگیریدو بعد سرشان را درون تلویزیون فرو کنید!...
یک روز کتابی خواندم و کل زندگیم تغییر کرد....
کیتابوارجینا بوبوستهدارا بی ساراکتاب/هَرس شد/دارا بدون سارا........
اتاقی بدون کتاب مثل جسمی بدون روح می ماند....
هر زمان که درد خیلی کُشنده و شدید باشدمطالعه ، چاقویِ درد را کُند می کندبرای منحرف کردن ذهنم از افکار مأیوس کنندهصرفاً نیاز دارم به کتاب ها پناه ببرم...
اگر فقط کتاب هایی را بخوانی که هر کس دیگری می خواند، فقط می توانی چیزهایی را فکر کنی که هر کس دیگری فکر می کند....
من نمی توانم بدون کتاب زندگی کنم....
افکار و اندیشه های انسان به گونه ای است که ممکن است فقط خواندن یک کتاب پایه اندیشه ها و افکار انسان را بر مبنای جدید یا در مسیر خاصی قرار دهد و چه بسا ممکن است کتابی مسیر سرنوشت میلیون ها انسان را در راه مخصوصی بیندازد....
کتاب باید به عنوان تبری برای دریای منجمد درون ما عمل کند....
او هیچوقت بدون یک کتاب زیر بغلش بیرون نمی رفت، و همیشه با دو کتاب بر می گشت....
اگر کتاب های من بتوانند کمک کنند که کودکان کتابخوان شوند، پس احساس می کنم که به چیزی مهم دست پیدا کرده ام....
کتاب را حافظه بشریت خوانده اند. مجموعه دانش و معارف تاریخ مدوّن چند هزار ساله را در کتاب می توان یافت. هیچ کدام از وسایل ارتباطی،ژرفای لازم را در اندیشه و تفکر و حوزه قدرت خلاقیت انسان آن گونه که خواندن و نوشتن پدید می آورد،ایجاد نمی کند. از این رو ترویج کتاب و کتاب خوانی،وظیفه و رسالت اصلی دست اندرکاران فرهنگ و دانشجامعه ما می باشد....
یادمون باشه که یه کتاب، یه قلم، یه کودک و یه معلم می تونن دنیا رو عوض کنن...
برای یک فرد مشتاق به یادگیری، اینطور نیست که علم محرمانه بوده و اینترنت آن را از محرمانگی درآورده باشد. اینترنت فقط کسب علم را آسان کرده است. اگر شما به اندازه کافی انگیزه داشته باشید، کتاب ها به اندازه کافی برایتان خوب هستند....
قبلا می توانستم دختری بی فکر و بی خیال و آسوده باشم !چون چیز ارزشمندی نداشتم که از دست بدهم.ولی حالا ...تا آخر عمر یک نگرانی بزرگ خواهم داشت.هر وقت که تو از من دور باشی به همه ی اتومبیل هایی فکر می کنم که ممکن است تو را زیر بگیرند.یا همه ی تخته های اعلامیه ای که ممکن است روی سرت بیفتد !و یا همه ی میکروب های وحشتناکی که ممکن است بخوری ... آرامش خیالم تا ابد از بین رفته است !...
بین همه چیزها، من کتاب ها را بیش از همه دوست داشتم....
شما اگر روزنامه نخوانید از اخبار بی اطلاعید ، اما اگه روزنامه بخوانید از واقعیت بی اطلاعید !کتاب درست برعکس این جمله است، اگر کتاب نخوانی از واقعیت بی اطلاعی، مطالعه باعث میشه همه چیز رو واقعیتر ببینی و اتفاقات پیرامونت رو بهتر درک کنی ...آدمی که کتاب بخونه نیازی به چراغ نداره، چون فکرش به اندازه کافی نور داره، این بستگی به خودمون داره که توی زندگی روزنامه خوان باشیم یا کتاب خوان !...
اگر مادر نباشد ، جسم انسان ساخته نمیشود و اگر کتاب نباشد ، روح بشر پرورش نمییابد !...
این جهانِ بزرگ را باید مثل کتابی باز ببینی ؛ مثل کتابی که در انتظار خوانندهاش است. هر روزش را باید جداگانه خواند. نه روی گذشته باید تمرکز کنی، نه روی آینده، اصل این لحظه است. باید صفحه به صفحه پیش بروی ......
برای من که پُرماز فراق قصه نگواگر کتاب تو باشی کتابخانه منم ......
او شاخه گلی لای کتاب، اما من؟از ماه پلی به آفتاب اما من؟او سیر تکامل قشنگی دارداینگونه:نقابقابآب..اما من؟...
کتاب وقتی باز است ذهنیست که حرف میزند ، وقتی بسته است دوستی است بهانتظار ، وقتی فراموش میشود جانی است که میبخشاید ، وقتی نابود شود ، دلی است که میگرید ......
هر پیامبری معجزه ای داشتیکی نفسشیکی عصایشو دیگری کتابشاما توهیچ یکاز این ویژگی ها را نداشتیمنتنها به گل سرخیمیان موهایتایمان آوردم ......
در زندگی دو موهبت وجود دارد : کتاب و دوستو این دو باید از لحاظ تعداد ، دقیقاً عکس هم باشند ! تعداد زیادی کتاب و عدۀ انگشتشماری دوست ......
کتاب خواندن در پاریس حسابی حرص آدم را در می آورد . هر کس را می بینی ، یک کتاب در دست دارد و تند تند مشغول مطالعه است . سن و سال هم نمی شناسد ، سیاه و سفید و مرد و زن و بچه هم نمی شناسد . انگار همه در یک ماراتن عجیب گرفتار شده اند و زمان در حال گذر است . واگنهای مترو گاهی واقعا آدم را یاد قرائت خانه می اندازند ، مخصوصا اینکه ناگهان در یک مقطع خاص کتابی گل میکند و همه مشغول خواندن آن می شوند . . . فضای پاریس هیچ بهانه ای برای مطالعه نکردن باقی نمیگ...
ممکن است آدم یک عمر زندگى کند و نفهمد که کنار دستش یک کتاب هست که کل زندگىاش را به سادگى یک ترانه بیان مىکند ......
نشانی دکترم را به شما میدهم.ما که پول نداشتیم دماغمان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قدِ بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود، رفتیم و کتاب خواندیم و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت.میدانی آن جراح که هر روز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش « کتاب» است....
من خدا را در قمقمهی آب یافتهام ، در عطر یک گل ، در خلوص برخی کتابها ، و حتی نزد بیدینان ؛ اما تقریباً هیچگاه وی را نزد آنانی که کارشان سخن گفتن ازاوست، نیافتهام !...
نیازی ندارم لباس های فلان مارک بپوشم و عطرهای فلان مارک بزنم و خانه ام فلان جایِ شهر باشد ،همین که گوشه ی یک باغ کوچک ، اتاقی رو به آفتاب داشته باشم برایم کافیست ...من با کتاب ها و موسیقی ام ،من با همین پنجره ی ساده ی رو به آفتاب ؛خوشبختم ......
برگهای کتاب به منزله بالهایی هستند که روح ما را به عالم روشنایی پرواز میدهند....
همهجا همان چهرههای تکراری ، همان حرفهای تکراری. دلم چیزهای متنوعتری میخواست ؛ اینطور شد که به کتاب روی آوردم !...
من کتاب مینویسم،کتاب خواهم نوشت؛باید نوشت؛باری،این سودمند است.فرهنگ هیچی و هیچ کی را نجات نمیدهد.توجیه گر نیست ولی فرآورده ی انسان است.انسان خودش را در آن فرا می افکند و خودش را در آن باز میشناسد.تنها همین آیینه ی سنجشگر،عکسِ او را به او عرضه میکند.ژان پل سارتر | کلمات...
مطالعه مرا در خلوت خود تسلی می بخشد. مرا از سنگینی بطالت اندوهبار آزاد میکند و در هر زمانی میتواند مرا از مصاحبتهای کسالتبار خلاص کند ...هر زمان که درد خیلی کُشنده و شدید باشد، مطالعه چاقوی درد را کُند میکند. برای منحرف کردن ذهنم از افکار مأیوس کننده، صرفاً نیاز دارم به کتابها پناه ببرم. آلن دوباتن | تسلی بخشی های فلسفه...
ﺩﻭ ﺳﺎﻋﺘﻪ ﺍﻭﻣﺪﻡ...ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻗﻤﻢ ﺑﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻣﺜﻼ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﺭﺱ ﻣﯿﺨﻮﻧﻢ!ﺍﻻﻥ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﻣﯿﮕﻪ ﭘﺴﺮﻡ ﺩﺍﺭﯼ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟...ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﺭﺱ ﻣﯿﺨﻮﻧﻢ ﺩﯾﮕﻪ !!!...ﻣﯿﮕﻪ :ﺑﯿﺎ ﮐﺘﺎﺑﺘﻢ ﺑﺒﺮ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﯽ...
کتاب باید تبری برای درهم شکستن دریای منجمد وجودمان باشد.بیست و چهارم آبان روز کتاب و کتابخوانی گرامی باد....