دلسوخته را درمان آب نیست
جرعه ای شعر بنوشانیدش......
پیری زود هنگام من
اثر یک حادثه بود
حادثه ای که هرگز رخ نداد......
فکرم از چشمانت آزاد نمی شود
لبهایت را وثیقه بیار......
به من گفت: عشق تورا, روی موهایم می بیند
آیینه ی دیوار اتاقم......
سوخت جگر تب دار من
از آتش نگاه تو
خاموش نشد با اشک چشم
سوز دل شیدای تو...
پاییز بیهوده به فصل هجران بدنام گشته است
توکه در بهار رفتی......
دیروز تورا در کلیسا دیدم
لاک صورتی به لباست می آمد
خوشحالم که آن روز
قرمزش را نخریده بودم......
همان موعد همیشگی آمدی
در را گشودم
اما
صدای باد بود......
اسم تو مرا آرام می کند
وقتی دخترم را صدا میزنم......
من ستاره ها را
درشب ابری دیدم
وقتی تو
چشم باز کردی......
به سحر نرسیده تیره تر گشت
آن شب که تو رفتی......
رنگ مشکی زودتر از شراب مست می کند
اگر
چشمان تو باشد......
عاشق بوی بارانم
وقتی
از موهای تو چکه می کند......
پنجره هم به باد وفا نکرد
آن هنگام که
اشتیاق اورا
پشت قفلهای بسته ی دلش حبس می کرد......