نیستی! آغوش من احساس سرما می کند پنجره سگ لرزه هایم را تماشا می کند
کاش سرما بخورم دکتر من نسخه کند: عسل از کنج لب و تُرْشیِ لیمویت را
تو نیستی... بیچاره ، آدم برفی ها!! یخ می زنند از سرما...!
نه برف مرا مى ترساند و نه سرما ولى در این حجم سنگین تنهایى ام براى گرم شدن بهانه اى ندارم جز این که دوستت داشته باشم .
به چشمانت نگاه انداختم لرزید پای من گمان می کردم از سرما همه لرزان در این شهرند
سرما را مجال حرف نیست ازگرمی حضور تو
ولی اصلش این بود الان تو این سرما بغل هم باشیم
نَماند از سرد مهریهای دوران، در جگر آهم درختی را که سرما سوخت، دودش برنمیآید
زمستان بود وُ برف بود وُ سرما بود زمستانی که جز خاطراتِ محوِ تو دلم گرمِ هیچ ردپایی نبود
عشق یعنی من ِ سرمایی ِ تب دار و مریض ژاکتم را بدهم تا که تو سرما نخوری
چه سوزناک است سرما بابانوئل کمی امید بیاور
دستامو بگیر تو دستت تا سرما رو حس نکنم پا به پام قدم بزن زیر این برف سپید تا خوشحال ترین آدم روی زمین باشم
این که بدانی کسی جایی به فکر توست و در گوشهی گرم و امنی از قلبش جایی برای تو نگه داشته به لحافی نرم میمانَد که دور خودت بپیچی و از سرما در امان بمانی ...
خیلی آزاردهنده است وقتی خاطرهای دلگرم کننده را به یاد میآوری و به شدت احساس سرما میکنی
داره برف میاد ، بیا تو قلبم سرما نخوری !