پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
مرا به امید فردا راضی مکنکه اگر فردا حرفی برای گفتن داشتامروز می شنیدم...
من رویای تورامی بافموتو در سر دیگرشهی میشکافیهی میشکافی...
پنجه هایممیان سردی تنتجا ماندهکجای قلبت رازمستان گرفته ......
کاش می توانستمسرتاپای وجود تو راهرس کنم...انتخاب من نباید هرز برود!...
جمعه هایت را با من پر کنبه اندازه ی یک فنجان قهوه ی تلخکنج لبانت......
چشمانت را باز کنمرا ببوسطعم نگاهمشیرین تر از لبانیستکه تو میچشی...
تمام دلم سرشار از دلتنگیستچقدر دلم را تنگ کرده ایتمام لباس هایم گشاد شده اند...
من نزدیک توو تو دور بینای به فدای توعینک بزن...
تمام دنیا آشتیاما ...قهر توچیز دیگریست...
لعنت به سیل زیادی خواه چشمانتمرا آب برد .......
من ستاره ای دارمکه در آسماننامش رازمین گذاشته اند...
میکارد بر لبمتخم کینههر بوسه ایکه دیگری بر دیگری میزند...
قلبم تیر می کشیداز شهریوری کهمهر راقربانی آذر کرد .......
بیا با منیکشنبه ها راغرق در یک عالمه دوشنبهسه شنبه کنیم...