درس امروز جدید است ! نفس.... نقطه..... نفس.... بنویسید پرستو و بخوانید قفس ...
هر که با مثل تو اُنسش نبود، انسان نیست
قطار می رود تو می روی تمام ایستگاه می رود و من چقدر ساده ام که سالهای سال در انتظار تو کنار این قطار رفته ایستاده ام و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام
-بس که خمیازۀ فریاد کشیدم، دیریست ؛ خوابهایم همه کابوس، همه فریادند…
خلوتپرست گوشهٔ حیرانیِ خودیم یعنی نگاهِ دیدهٔ قربانی خودیم
باید از درخت ها باشی که این گونه پاییز را به موهایت آوردهای و از رودها که ماهیان آبی وقرمز درصدایت شنامی کنند گاهی چنان از غم حرف می زنیم که عروسکهایت زنده میشوند تاخودکشی کنند وگاهی که چشم میبندی تمام جهان خوابیست که میبینیم بارها برف رادیدهام که برپنجره...
«مجذوبِ»تو نوروز و شب عید نداند آن روز کند عید که تو گردد
هزار بار هم که از این شانه به آن شانه بغلتی، این شب صبح نمی شود........ وقتی دلتنگ باشی........
عشق، پر زحمت است بگذار بعد از تو خوابهایم را برای کسی تعریف نکنم ما مردها نیاز به مراقبت داریم حتی قلب ما یک آدم است _درون آدم_ دستم را رها نکن مثل عکس ابرها که در آب می افتند می شود به دو آسمان تعلق داشت
دلم برایت یک ذره است کی میشود که ساعت وقارش را با بیقراری من، عوض کند؟! عقربههای تنبل! آیا پیش از من به کسی که معشوق را در کنار دارد قول همراهی دادهاید؟ در آسمان آخر شهریور حتی ستارهای هم نگران من نیست به اتاق برمیگردم و شب را دور...
هزارها هنر از عاشقان به عرصه رسد که کمترین همه ، جان خویش باختن است
خوش خرامان میروی ای جان جان بیمن مرو ای حیات دوستان در بوستان بیمن مرو شب ز نور ماه روی خویش را بیند سپید من شبم تو ماه من بر آسمان بیمن مرو
عشق کودتایی ست در کیمیای تن و شورشی ست شجاع بر نظم اشیاء و شوق تو عادت خطرناکی ست که نمی دانم چگونه از دست آن نجات پیدا کنم و عشق تو گناه بزرگی ست که آرزو می کنم هیچ گاه بخشیده نشود
خلاء....نبودن جاذبه نیست ! چشمان بسته توست ... که مرا دچار بی وزنی میکند !
مسافرِ چشمبهراهیهای من بیگاهان از راه بخواهد رسید. ای همهی امیدها مرا به برآوردنِ این بام نیرویی دهید!
بدین افسونگری, وحشی نگاهی مزن بر چهره رنگ بی گناهی شرابی تو, شراب زندگی بخش شبی می نوشمت خواهی نخواهی
پایان نمی پذیرد شورِ حزینِ سرمست حُسنْ ابتدا ندارد، عشقْ انتها ندارد
منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافریست رنجیدن...
دنیا به دور شهر تو دیوارْ بسته است هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است کى عید میرسد که تکانى دهم به خویش؟ هر گوشه از اتاق دلم تار بسته است...
با من هزار نوبت اگر دشمنی کنی ای دوست هم چنان دل من مهربان توست
هرچه میخواهمت از یاد برم ممکن نیست من تو را دوست ندارم ؛ اگر بگذاری ...............؟
شنیدمت که نظر میکنی به حال ضعیفان تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت...
هنر عشق فراموشی عمر است، ولی خلق را طاقت پیمودن این صحرا نیست
تو خود ای گوهر یک دانه کجایی آخر کز غمت دیده مردم همه دریا باشد