متن ارس آرامی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات ارس آرامی
دستی به جام باده و دستی به زلف یار
ما که رفتیم از هوش، مصرع بعدی با شما..!!
ارس آرامی
فرقی میان وصل و هجران یار نیست، می گیرد
گویی دلم را در عصر جمعه آفریده اند!
ارس آرامی
ای خجالتی من: اگر بگویمت بوی پیراهنت یگانه لنگر آرامش من است
بیشتر می مانی؟!
بنشین چای آورده ام،
بنشین، تازه دم است...
ارس آرامی
چهارشنبه وقتی غمگین می شود که هنوز تلخی چهار تا شنبه که در نبودنش گذشته را هضم نکرده ای
باید برای رسیدن بی قراری پنجشنبه ها
و چشیدن حس مبهم جمعه
نداشتنش را بر تن کنی...
ارس آرامی
من به دنبال کسی می گردم
که در این ورطهٔ طوفان زدهٔ بیشهٔ ما
بوسه را نذر دل باد کند
نکند گریه ولی
خنده را وادی فریاد کند
من به دنبال هم او می گردم
او که در بازی الوان نسیم
رنگ تقدیر گل آبی ماست
شاپرک نیست ولی
پرپروانهٔ...
چرخ گردون هرچه کردی ناز شصتت
سخت کردی روزگارم با شکستت
گرچه این دیوار دنیا تنگ کردی!
من گلی بر آب دادم جنگ کردی؟
از چه باران می زند بر بام دل ها
داغ گل دیدم شدم تنهای تنها
گر صدایم می زدی نایی شنیدی؟
بیش از اینها درد رسوایی...
عشق خود را تا کجا از خویش پنهان می کنیم،!؟
من که می میرم... تو را هم گریه رسوا می کند!
ارس آرامی
عاشق بیچاره از معشوقه ات خون شد دلت؟!
نوش جانت، دنده ات نرم، خاک عالم برسرت
ارس آرامی
کِی کسی خواست دل شاعر ما را بخرد؟
مُرده شور، دل دیوانهٔ ما هم ببرد!!
هر کسی را که سر شب به دلم جا دادم
نصف شب خواست ز دیوار دل ما بپرد
دلبری را که به خون جگرم پروردم
گرگ شد خواست دل برهٔ ما را بدرد
ترکمانچای بشد...
من به دنبال کسی می گردم
که در این ورطهٔ طوفان زدهٔ بیشهٔ ما
بوسه را نذر دل باد کند
نکند گریه ولی
خنده را وادی فریاد کند
من به دنبال هم او می گردم
او که در بازی الوان نسیم
رنگ تقدیر گل آبی ماست
شاپرک نیست ولی
پرپروانهٔ...
توئی بهار عمر من تو را به کس نمی دهم
تو ای گل شکفته ام به خار و خس نمی دهم
تو در میان سینه ام یگانه عشق وافری
تو را به جان خریده ام به قصه پس نمی دهم
تو عشق بی مثال من میان قوم حسرتی
مرا ببخش...
آمدم سر بزنم شعر بخوانم بروم
آنقدر دلزده هستم که نمانم بروم
به همین کوچه و این خانه و دیوار اتاق
و به آیینه سلامی برسانم بروم
آخرین بار به لب هات کمی زل بزنم
به دلم طعم لبت را بچشانم بروم
یک کمی خاطره جامانده که بردارم و بعد...
بغض ها چاره ندارند، گلوگیر شدند
اشک ها تاب ندارند، سرازیر شدند
جاده هایی که پُر از شوق رسیدن بودند
در پس حادثه ها سخت نفسگیر شدند
گرگ ها سیطره دارند به جنگل، وقتی
شیرها زخمی و درمانده به زنجیر شدند
حق پرواز ندارند کبوترهایی
که اسیر قفس کینه و...
به گمانم که دلت تنگ دلم نیست چرا؟
کار من بی تو به جز غصه و غم نیست چرا؟
به صدایت بنوازی و بسازی سازم
کوک نیست زندگی ام جان به تنم نیست چرا؟
آسمانِ دلم انگار سیاه و کِدر است
نور دیگر که به چشمان تَرَم نیست چرا؟
ماه...