متن ارس آرامی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات ارس آرامی
او را وطن کردم
مرا به غربت تبعید کرد!!
ارس آرامی
یارب آنکه نیست در بر،
در دل چه می کند!؟
ارس آرامی
هرکسی در آسمان با یک ستاره دلخوش است
عیب من این بود شاید، ماه را می خواستم!!
ارس آرامی
و آغوش تو تنها ساحلی ست
برای زنده ماندن...
ارس آرامی
گفتند از راه او برگرد، شبگرد است و رهزن!
من با او ره به جهان زده ام، از کجا برگردم؟!
ارس آرامی
عصر جمعه دختری ست که:
دلتنگ می شود، غروب می گیرد
بغض می کند، شفق می شود
می گرید و گیسو می افشاند
باران بهاری نازل می شود
شب با بستن چشم هایش
خورشید را خاموش
و برای دیدن \صبح وصال\ به رویا می رود...
ارس آرامی
پنج انگشت دارم که از خودم
به \تو\ وابسته ترند!
نیستی که ببینی چه اعتصاب سردی کرده اند
ارس آرامی
بالشت را بر میگردانی
پناه ببری به خشکی اش،
می بینی آن طرفش را
خیلی وقت پیش آب برده است!
ارس آرامی
من در عشق سرشار از باریدن،
بر پهنه شیشه این پنجره بودم
اما او تنها رد انگشت قلبی،
روی بخار آن شیشه بود!
ارس آرامی
اِی بودنت باعث \حَوِّل حَالَنَا\
اِی علت \احسَنِ الحَال\
سال را در نگاه تو تحویل کردم
کاش تورا به من پس دهد این سال جدید...
ارس آرامی
نفس، آن نفس است
که من از درون تو می کشم
ارس آرامی
نقطه ای بگذار با خال لبت
بر آخرین سطر پریشانی ها
ارس آرامی