شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
انسان بسیار دیوانه است وقتی که عاشق است....
.عاقلی بودم...به عشقِ یار دیوانه شدم!...
من دیوانه ام، ولی احمق نیستم....
.حکمِ عاشقی دیوانه همچون مثل منتا ابد زندانیِ آغوشِ یاریست مثل تو...
دلم را نگاهِ گرمِ تو دیوانه می کند!️️️...
هر زمان فالی گرفتمغم مخور آمد ولی...این امید واهی حافظمرا دیوانه کرد!...
یک نفر هست که با بودن او شاد شوم عشق را با منِ دیوانه همآغوش کند!...
فکر زنجیری کنید ای عاقلانبوی گیسویی مرا دیوانه کرد...
دانم که مرا بی خبری می کشد آخردیوانه شدم خانه ات آباد ، کجایی ؟...
باآنکه دلش بسته به دلهای دگربود دیوانه دلم بازگرفتاردلش بود......
هیچ گَواهی به سالِم بودنِ من نیستمن دیوانهی تواَم...
حضرت عشق! بفرما که دلم خانه توستسرِ عقل آمده هر بنده که دیوانه توست !...
دوست دارم دیونهبا یک هزار بهونهمیخوام همه بدونندتو هستی یکی یدونه...
ای ضمیر مفرد حاضر! منِ دیوانه رابا کدامین فرض، تحلیلِ ریاضی میکنی؟!...
خوبِ من!این دل فقط دیوانه ودرگیرتوست......
روزگاری هماگر دیوانه ات بودم گذشت......
پارادوکس یعنیندارمت و گاهیفکر از دست دادنت دیوانه ام می کند......
پاییز / بارانو پنجره ای رو به رفتنتدیوانه اماگر عاقل بمانم...
هر کسی را بهر کاری ساختنکار من دیوانه ی او بودن است...
شاید این غصه مرابعد تو دیوانه کندکه قرار است کسی موی تو را شانه کند......
من دلم پیش کسی نیست!خیالت راحت...منم و یک دلدیوانه ی خاطر خواهت......
هوای آمدنتایستگاه را هوایی کرده استمرا ...بی هوا دیوانه!...
ساخت ساعت شنیشوخی یک دیوانه بوددست ماهیچ ساعتی را بر نخواهد گرداند!...
شیطنت های من دیوانه را جدی نگیرپشت این لبخند ها سی سال غم دارم رفیق!...
علم و ثروت را چه خواهم جانِ من من تو را میخواهم ای دیوانه جان...
هر کسی را بهر کاری ساختندکار من دیوانهی او بودن است...
دیدم تو را و همچون شعله های آتش شعله ور شدم از ره به در شدم دیوانه تر شدم...
گفتی مگر به خواب بینی رخ مرا/ دیوانه از خیال تو خوابم نمی برد...
دلخوش به خنده های من خیره سر نباش دیوانه ها به لطف خدا غالبا خوشند!...
چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرمناگهان دل داد زد دیوانه! من می بینمش......
گر دلم در عیش تو دیوانه شد عیبش مکن...
آغوش توآرامترین نقطهی دنیاستهرچند که دیوانه ترینعاشق جهانی...!!...
کنار دریاعاشق باشیعاشق تر می شویو اگر دیوانهدیوانه تر...
بوسه ای از سر مستی به لب یار زدمآتشی بر دل دیوانه و بیمار زدم...
مجنون به نٖصیحت دلم آمده استبنگر به کجا رسیده دیوانگیام...
تا برآمد نفسم، جمعِ هوادارت سوختروبروی منِ دیوانه، نفر جمع مکن...