شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
ای دریغا که چو گل عمر سبکپای برفت...
تو عمر من و وصلت آسایش عمر من...
عمر ضایع مکن ای دل که جهان می گذرد...
عمر که بی عشق رفت هیچ حسابش مگیر...
کاش می شد عمر خود را هدیه میدادم به او زندگی را دوست دارم ، مادرم را بیشتر...
من آمده ام، تا همه ی عمر بمانم...
بی تونفس کشیدنمعمر تباه کردن است......
حافظ کجای کاری !؟فالت غلط در آمدگفتی غمت سر آیداین عمر بود سر آمد......
رفته رفته وقت ما دارد به پایان می رسدتا که عمری هست ناز یار را باید کشید...
درانتظار بامداد اشک ریخته است فردا سهم ما عمرگمشده...
برای زندگی کردن یک تو برای یک عمر کافیست...
من یه روز زندگی با تو روبه یه عمرزندگی بدون تو ترجیح میدم...
بی تو نفس کشیدنم عمر تباه کردن است ......
طی نگشته روزگارکودکی پیری رسیداز کتاب عمرما فصل شباب افتاده است...
هر چه آید به سرمباز بگویم گذردوای ازین عمر که با میگذرد،میگذرد .....
جان را ارزانی دارمتعمر شدن را بلدی...
می رود عمر ولی ، خنده به لب باید زیست!...
باور نمی کنم که بخواهم بدون تو یک عمر را کنار کسی مُردگی کنم ......
گفت این خاصیت مردار استعمر مردارخوران بسیار است...
دستان تو️بزرگترین تصمیمی استکه تا آخر عمر گرفته ام...
در خزان عمربه دیدار تو نمی آیدفرصت آه....
می رود عمرولیخنده به لب باید زیست!...
مبر ز موی سفیدم گمان به عمر درازجوان ز حادثه ای پیر می شود گاهی...
آنکه به دل اسیرمشدر دل و جان پذیرمشگر چه گذشت عمر منباز ز سر بگیرمش...
زندگی شطرنج است و عمر ما صفحه ی آن...
در آسمان خبری از ستاره من نیستکه هر چه بخت بلند است عمر کوتاه است...
تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده استچه سرانجام خوشی گردش دنیا دارد...
در انتظار تو بنشستم و سر آمد عمر...دگر چه داری از این بیش انتظار از من؟...
گفتی که رفته رفته چو عمر آیمت به سرعمرم ز دیر آمدنترفته رفته رفت...
گفتی که رفته رفته چو عمر آیمت به سرعمرم ز دیر آمدنت رفته رفته رفت...
غافِل ڪُنداز کوتهی عُمر شڪایَت شب در نظر مردُم بیدار، بُلندَست...