یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
من بلوطم،با هیچ باد و بارانی ریشه های ستُرگم؛ --کنده نمی شود! زانا کوردستانی...
زاگرستردیدی رامهمان دردهایم کردو درختان بلوطشبوی دلتنگی خاطراتی گرفتندکه در مسیر زاگرس جا گذاشته بودمنسرین حسینی...
بلوط شکست ، تختخواب شدشبها صدای گریه ای میاید...
خیال تو بَرَم می دارد و می بَرد...تا سواحل دور...تا جنگل های باران خورده ی بلوط...وَ بوی هیزم های خیس...می بَرد به سرزمین دوستت دارم ها...من در آغوش توام...این جا همه چیز روبراه است...و جز عشق خبری نیست......