شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
سلام غربت زیبای صبح فروردینرسیدم و نرسیدی سراب چله نشین...
سلام دختر اردیبهشت ممنوعمنگاه آخر حوا . بهشت ممنوعم...
سلام پنجره ی نیمه باز خردادیترک ترک شده در کوچه ها ی آزادی...
خدای تیر گلوگاه غم مرا بشناسبرای عرض ادب آمدم مرا بشناس...
منم که غربت مرداد را وجب کردمشب نیامدنت را دوباره شب کردم...
رسیدم از وسط امتحان عشق و خطربه کارنامه ی مردود ظهر شهریور...
خزان رسید و شب کوچه را تصرف کردو مهر در بغل کاج ها توقف کرد...
و بعد نوبت آبان رسید و بارانششب عذاب و خیابان راهبندانش...
تمام پنجره های جهان مکدر بوددرست اخر صف ایستگاه آذر بود...
هزار دانه ی اسفند ماند بر دستمدو سایه دود شد و سالنامه را بستم...
و شاعرانه ترین ماه ، ماه بهمن بود...
که دی سوار شد و آسمان به حرف آمدو پشت بند دوتا ابر تیره برف امد...
ای همقطارِ آخرین رویا کجایی؟ای بی تو من مجنون بی لیلا کجایی؟...
خواستم گریه کنم قلب صبورم نگذاشتوقت زانو زدنم بود غرورم نگذاشت...
گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر !درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد...
چه استراحت خوبی است در جوار خودمخودم برای خودم با خودم کنار خودم...
من تو را می برم از یاد ولی بعد از مرگ...
نرسیدن به تو آغاز کماست...
اینجا کسی برای کسی بی قرار نیستمن در کنار پنجره ام او کنار کیست ؟...
من چه خاکی سر آن خاطره ها بگذارم ؟تو اگر سایه به دیوار کسی بگذاری ؟!...