پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
زمانی که چشمانم، محوِ آسمانِ آبیِ چشمانت، بشود؛ قلبم به اندازه ی تمام خاطرات،بین مان، حصار جدایی می کشد. باورش سخت است اما؛ زمان زیادی گذشته است که عشقِ من، از نظر همه؛ پنهان مانده است.اکنون؛ قلبم را ببین که چگونه در انتظارِ دیدنِ همتایِ معنوی اش؛ چنین فرسوده و خمیده شده؛ آری، تمام اشتباهش آن بود که کلمه ی عشق را مقدس دانست در حالی که هیچ وقت به آن باور نداشت وحالا در آتشی که خودش به پا کرده؛ می سوزد و دم نمی زند.درست در همین لحظه، عمر ا...
و ناگهان یک روز، در میدان شهر ،یک پسر، با خاطراتش ،ترور میشود ....
مثل ماه میمانی همانقدر زیبا همانقدر دور همانقدر دست نیافتنی...
من هر صبحچشمانم را در دریایپُرتلاطمِ خاطراتت؛غُسل میدهم!...
کاش خودتم مثِ خاطراتت واسه موندن سرسخت بودی...
نامت / خاطراتت/ بوسه هایت و لمس حس بودنت را به دست باد سپردم. یادم تو را فراموش...