گویند که از دل برود هرآن که از دیده برفت دل تویی دیده تویی بیش میازار مرا
غیر عشقت نیست عشقی بر دلم
تو مرا طرح بزن تو که نقاش دلی
دین اگر لبهای من را بر لبت مانع شود دین و ایمان را رهایش کرده کافر می شوم
تو نرم نرم نگاهم کن من قول میدهم قدم قدم برایت بمیرم
صبح بی تو رنگ بعد از ظهر یک آدینه را دارد
بهای وصل تو گر جان بُود خریدارم ...
چقدر نبودنت را به صبح رساندم و دوباره شب شد
دور از تو گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود از هر چه زندگیست دلت سیر می شود
من بی تو چنانم که کما رفته خیالم
گل را مبرید پیش من نام با حسن وجود آن گل اندام
تا تو نگاهم می کنی جان از تنم در می رود
تو دوست داشتنی ترین لعنتی عالمی
دوستت دارم که می گویی به من بی اختیار گوشهایم می شود سنگین که تکرارش کنی
در دلم باز هوایی است که طوفانی توست
سر به راه بودم و یک عمر نگاهم به زمین آمدی سر به هوا چشم به راهم کردی
تو را به جانم انداخته این عشق
مبتلایت گشته ام درمان نما با بوسه ای
فکرت به سراپای وجودم گره خوردست
شب به اندازه ی چشمان تو بیتابم کرد وای از این شب که به دست تو پریشانم کرد
امشب این کافه مست تر از من است روى تمام صندلى ها تو نشسته اى
عشق یعنی تو زمانی که در آغوش منی
اصلا به شب های بدون بودنت لعنت
شبیه هر شب بی تو خرابم امشب هم