فاصله ای بینمان نیست رخ ب رخ در آینه ی خیالمی بی هیچ نقطه ی سیاهی
سیر تا پیاز ماجرا بوی بد رسوایی
تو را چون هوا بی هوا به ریه هایم میکشم گر مست شوم با تو
بر جگرم سوز و گدازیست از آتش عشق عطشم از شربت مرگ فروکش میشود
سکوت درد قطره اشکی بود که افتاد
در قلب بوسه ها احساس فراتر از نگاه ..
درسرزمینم زنان به اسارت دست مردانی درآمده اند به نام تعهد
بهمن هم آمد مدفون نشدندخاطراتت
دلبری و دلفریبی جامه ی رزم توبود
اکنون زبان هیس برایم خوشایندتر است دلم سکوت را خواهان است
نقشه کشیده ام به بندبکشانم حسرت آرزویت را در کوچه ی غربت
گره از دلم باز میکند نگاهت....
اول شدم مدال عشق برگردنم آویخت آزمون دلدادگی
من دلبسته ی نگاهش بودم اودل ازمن بسته بود
در سبد کالا دل ضعفه دیگ خانه بود
بریل هم کفایت نکرد تا بخوانم این تقدیر زمخت را
هفت روزهفته دلگیرم اما جمعه هاچشم گیرتر!!!
تار توهم می تند عنکبوت خیالم خدا کند پروانه شکار کنم.
آذر یلدا را به زمستان بسپار سپید بختش می کند.
پرسه می زند در مرز آسمان قاصدک تمبر ندارد! که به مقصد برسد.
ها کن به دستان تنهایی
غمگینم برای ماهی یا کرم سر قلاب؟
زندگی... انارهای ترک خورده ای ست در سینه ی مرگ
برگرد آنقدر که تو را دوست داشته ام نبوسیده ام