پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
و دیگر به آسمانت نخواهیم رسیدنه من و نه حتی چکاوکو ابرها نیز؛ تا همیشه،بر این سوگ خواهند گریست.شیما رحمانی...
و در آخر؛ پیله، حُکمِ عفو دادوَه چه زیباست؛همآغوشیِ پروانه و شبنم بر گُل✍شیمارحمانی...
عشقِ تو؛ شَعشعه ای در ظلمتخوبِ من؛ جَذبه فراوان داریشیما رحمانی...
نور دیده ام بودی رفتی جهانم تاریک شد آذر تقوی زاده...
دوام نیاوردبا پیشانی یلدابخت پاییز...
یلدای موهایت هرگز مباد بدست باد...
نزدیک ترین حس دوری دست های گرم تو...
درقصر شیرینمى افتد گاهى اتفاق تلخ...
دستان ماه کوتاهنوازش نمی شود گیسوان شب...
به جهنمبگذار در آغوشتبسوزم...
پایدار استسامانه دلتنگیتا آمدنت...
زمستانیورق میخوردتقویم سرنوشت...
پاییز غمگین شدروزهاکوتاهیکردند...
انارهای کالدر انتظار رسیدن دستانت...
او عروس خیال توو تو داماد خیال من...
مسافران شب راهی سفرند ؛ سفری رو به سحر...
وجدانیسفید دارددستان پینه بسته حقیقت...
جا ماندهرد نگاهمبر ماه ِ برکه ی آرزوها...
به زانو کشیدشب راشب هایقدر...
بی شعور استبال پرواز.گنجشک دل...
روزیا شبهر دو زیباستدر چشم خدا...
تنی به آب شعر زدمشُر...شُراشک...
خاطراتِ نگاهِ شیرینیادگارِ چشمانِ عسلی...
هزار شانه داردفرشی که موهایش کوتاه است...
چین و چروکِ چهره امامضای دستِ روزگار...
انتظارتکلیف آدینه ها...
حوصله سکوتاگر سر رفت!چاره دگر فریاد است...
گلدان قفسی ستکه از یاد گلهامی برد پرواز را...
دمنوشِ هر لحظه امفنجان-فنجان یادِ تو...
پایان تلخغصه های قصه مادرفرشته ی مرگ...
هق هق بالشخوابِگونه های بی مادر...
می شکندروزه ی دلبه تلنگری...
زمین گرد است و منگوشه ای یافته ام...
سخت دلگیرماز دلی که سختگیرِ توست...
آتش…به جان خورشیدانداخت و رفت عشق...
نشسته در نگاهم،از این چشمه آب می خورد!...
میان موج موهایتگم کرده امموج صدایت را...
جریمه ی جمعهصدباردرس دلتنگیباخط خوش...
برفآمدنت را به تاخیرانداخته بودو اکنون کروناکی به من میرسی؟...
چنگ زدنبه گیسوانِ بهارخیالیستدر سرِباغ...
روسفیدی باتو راهرگز نخواهمک س ا م ➡️...
زبانت، طوطیِ بی مغزپشت میله یِ دندانسرت به باد نرود...
پیر نمی شومسردی تو به سالخوردگی می برد مرابی لمس جوانی...
میخواهمعوض شودنقش هاتو در انتظاربمانیو برنگردممگر در خیالت...
عشق ،مهندس بی ذوقساخته،ویرانه ایبا آبادی احساس...
موهای کودکش می بافتآرزوهایشبرآن گره می زدمادر...
خیالت را سوزانده امامان از دودش...
فاصله ای بینمان نیسترخ ب رخ در آینه ی خیالمیبی هیچ نقطه ی سیاهی...
سیر تا پیاز ماجرابوی بد رسوایی...
تو را چون هوا بی هوابه ریه هایم میکشمگر مست شوم با تو...